دیفاری

مطالب زیبا

دیفاری

مطالب زیبا

عکس های داریوش فرضیایی با مادرش

بیوگرافی داریوش فرضیایی , عکس های جدید داریوش فرضیایی

  • محمد حسینی

اس ام اس ولادت امام موسی کاظم تبریک میلاد و تولد امام موسی کاظم علیه سلام
ز کاظمینش که ندیدم بسی
نیامده به دست خالی کسی
اگر که دستی برود به سویش
نمی‏ رسد مگر به آرزویش…

_

_

_

_

اس ام اس ولادت امام موسی کاظم تبریک میلاد و تولد امام موسی کاظم علیه سلام
یوسف زهرا که به زندان شدی
به قلب من همیشه مهمان شدی

_

_

_

_

اس ام اس ولادت امام موسی کاظم تبریک میلاد و تولد امام موسی کاظم علیه سلام
مژده‏ ی میلاد تو، نفحه ی باد صباست
رایحه ‏ی یاد تو با دل ما آشناست
آمدی و باب هر حاجت دلها شدی
باب حوائج تویی، نام تو ذکر خداست

_

_ب یه چیزی به سیسیلیا حمله کرده بود. دختر صدای نازکی داشت.لینک واکر کودک Moon Walk (رین) قلبش شروع به تپش کرد و با نگاهی نگران دوباره به دختر چشم دوخت.او ادامه داد: -خواهرتو بردن پیش دکتر.اون گفت همش یه توهمه... دختر دستش را روی دست بسته ی لینک گذاشت و گفت: -...من حرفتو باور میکنم.حرف اونم باور میکنم.اون همون چیزی رو دیده که تو دیدی. دختر دست لینک را کمی فشرد و گفت: -باید برگردی. و دستش را رها کرد و به سمت در اتاق رفت.لینک نگاهی به دست او کرد.انگشتری زیبا به دست او بود... . ناگهان فشاری نهیب بر روی قفسه ی سینه اش او را از خواب بیدار کرد و نفسش را گرفت.مارک که برای لیوانی اب از جایش بلند شده بود پایش را روی لینک گذاشته بود و داشت با چشمانی خمار بلند میشد.لینک از درد فریاد خفه ای زد و مارک چشمانش را گشود و پایین را نگاه کرد.با دستپاچگی ساعت دیواری طرح کیان پایش را برداشت.مارک کمی هول کرده بود و همان گونه که پاهایش را جمع کرده بود میپرسید: -رفیق حالت خوبه؟خوبی؟ یه چیزی بگو! لینک با ناله قفسه ی سینه اش را که هنوز درد میکرد مالید و بدون برداشن دستش بلند شد.با صدا و صورتی گرفته گفت: -خدا لعنتت کنه مارک...تو...آیییی(ناله ای خفیف)...تو مگه چشمت کار نمیکنه؟ و دوباره ناله ای کرد.مارک که دید اتفاقی نیفتاده است نفسی کشید و بلند شد: -خیالم راحت شد...آخیش!خوب من برم اب بخورم. و اتاق را ترک کرد.لینک در ساعت دیواری طرح آیسان همان حالت نشسته چرخید و به ساعت نگاه کرد.ساعت 6:30 صبح بود.با تلسکوپ به بیرون نگاهی انداخت.بعد از پشت شیشه ی پنجره حیاط را نگاه کرد.مارک ابش را خورده بود و داشت به سگش غذا میداد.لینک سوزشی را در شکمش حس کرد.البته این سوزش از گرسنگی بود.وارد اشپزخانه شد تا چیزی بخورد.مکس در اشپز خانه در حال پنکیک درست کردن بود.به لینک نگاهی انداخت و با لبخند گفت: -صبح بخیر!چی تو رو این وقت صبح بیدار کرده؟ لینک با صدایی بی میل و عصبی ساعت دیواری طرح ارمغان گفت: -لگدِ مارک... لبخند مکس محو شد و با چشمانی گشاد شده پرسید: -چی؟لـ...لگد؟ لینک به سمت یخچال می رود و میگوید: -مهم نیست.فکر میکردم نزدیکای 9 صبحانه میخوردی. و در یخچال را باز کرد.مکس پنکیکی را در بشقاب کنار دستش گذاشت و جواب داد. -اره ولی ساعت 9 میرم دنبال برایان.پنکیک میخوری؟تازه یاد گرفتم!ولی خوشمزه ست! و بشقابی که چند پنکیک طلایی داخلش بود را روی میز نهارخوری گذاشت.لینک در حالی که در یخچال را باز نگه داشته بود و به پنکیک ها نگاه ساعت دیواری طرح بلور میکرد گفت: -میدونی به تخم مرغ حساسیت دارم...میخوای من رو به کشتنم بدی؟ و بدون تکان دادن سرش به مکس نگاه کرد.مکس که این موضوع را فراموش کرده بود از دست خودش دلخور شد و با لحنی ارام گفت: -متاسفم حواسم خیلی سر جاش نیست لینک. گاز را خاموش کرد و سر میز نشست.مربایی را که روی میز بود را برداشت و در حالی که گاه گاهی به لینک نگاه میکرد مقداری از ان را روی پنکیکی که در بشقابش بود ریخت.لینک متوجه شده بود که مکس میخواهد چیزی بگوید. ساعت دیواری طرح دلسا اما او دلش نمیخواست با مکس حرف بزند.یک پاکت شیر از یخچال بیرون اورد و در کابینت را باز کرد و یک بسته ی نیمه پر سریال را از ان بیرون اورد و روی میز گذاشت.مکس هنوز هم او را زیر نظر داشت.لینک با بی اعتنایی قاشق و کاسه ای را برداشت و صبحانه اش را اماده کرد.مکس تکه ی کوچکی پنکیک در دهانش گذاشت و به ارامی ان را جوید.او منتظر بود لینک حرفی بزند و هنگامی که بی میلی او را دید خودش شروع کرد: -راستی منو مادرت تصمیم گرفتیم دبیرستانتو عوض نکنیم. اس ام اس ولادت امام موسی کاظم اینطوری میتونی  پیش مارک و بقیه ی دوستات باشی. لینک بدون اینکه سرش را بالا بیاورد غذایش را قورت داد و گفت: -خوبه. مکس نگاهی دقیق تر کرد و وقتی او را ارام دید ترجیح داد در مورد موضوع اصلی حرف بزند.با لحنی جدی و پدرانه گفت: -اممم ببین لینک...درمورد مادرت... لینک همچنان با بی میلی در حال خوردن بود.پرسید: -مادرم چی؟ او این گونه حرف میزد تا مکس را از ادامه ی بحث منصرف کند اما مکس به بدخلقی های او عادت کرده بود.دیگرکلک لینک کار نمیکرد.مکس گفت: -من وقتی با مارک در مورد اینکه احساس میکنی مادرت بهت بی اعتماده حرف میزدی صداتو شنیدم. لینک نیش خندی زد: -روش جدیدت برای حرص دادن منه که به حرفام با دوستم گوش میدی؟ مکس نفسی عمیق کشید و با صدایی تذکرمانند گفت: -لینک...اتفاقی شنیدم...و من نمیخوام کسیو حرص بدم. -باشه مهم نیست.خب حالا که چی؟ مکس اب دهانش را قورت داد.سعی کرد عصبانیتش را کنترل کند.هرچند که زیاد عصبی نبود اما نمیخواست لحنش طوری باشد که وضعیت را بدتر کند.پس با ارامش ادامه داد. -جین بهت بی اعتماد نیست.اون موضوع تموم شده.نمیخوام اینطوری در موردش فکر کنی. لینک که دیگر عصبی شده بود از حالت قوز کرده در امد و به صندلی تکیه داد.قاشق را رها کرد و در همان حال پوز خندی زد و با لحنی طعنه امیز گفت: -اوه...اقای ارنر نگرانه که درمورد همسرش چطور فکر میکنن...ممنون از گوش زدت! و لینک لحنش را تغییر داد و لبخند از لبش رفت.به مکس خیره شد.با لحنی جدی ادامه داد: -فکر کردی کی هستی...؟"نمیخوام در موردش اینطوری فکر کنی"؟برای فکر کردنم باید از تو اجازه بگیرم؟اون مادر منه! مکس خود را جمع و جور کرد وارنجش را روی میز گذاشت.وقتی میخواست جدی حرف بزند این کار را میکرد.کمی لحن صدایش را بالا برد: -لینک تو دچار سوءتفاهم شدی. لینک که عرصه اش تنگ شده بود.فریاد زد: -چه سوءتفاهمی؟!اون بخاطر تو از من متنفره...

_

_

اس ام اس ولادت امام موسی کاظم تبریک میلاد و تولد امام موسی کاظم علیه سلام
آمد این مژده از حى تبارک
میلاد موسى بن جعفر مبارک…لینک چراغ قوه اش را روی زمین کنار دیوار پنجره ی اتاقش میچرخاند.بی فایده بود.هیچ چیز ان پایین نبود.صدای پارس کردن باگزی می امد.او هم بیدار شده بود.مارک به سمت لینک امد و گفت: -اونجا نبود. لینک دستش را انداخت و اهی کشید: -اینجا هم فلاسک فندکی ماشین  نیست.فکر کنم صبح باید دنبالش بگردیم. مارک با نگاهی متاسف به علامت موافقت سر تکان داد و هر دو به داخل خانه رفتند. لینک پس از مارک وارد خانه شد.مارک از پله ها بالا رفت ولی لینک همان جا جلوی در که باز بود ایستاد و به حرف های مکس که با تلفن حرف میزد گوش داد.مکس بسیار خوشحال بود.درحال حرف زدن با تلفن لبخند زده بود و چشمانش برق میزد.لینک میتوانست حدس بزند چه کسی پشت تلفن است.مکس با خوشحالی گفت: -عالیه...معلومه خوشحالم...همه جا رو بهت نشون میدم...باشه...خودم میام دنبالت...9 صبح...اره...بابا هم دوستت داره...شب بخیر. و تلفن را گذاشت.با همان لبخند سرش را چرخاند و پیکر قد بلند و خاکستری لینک را که در منظره ی سیاه پشت سرش به خوبی معلوم بود را دید. کفشوی پلین لینک سر تا پا خاکستری پوشیده بود.همان بلوز خاکستری که استین رو ارنجی داشت و شلواری تیره تر که این رنگ ها با چهره ی درهم رفته ی لینک ترکیب شده بودند و او را عصبانی تر نشان میدادند.مکس با صدایی کنجکاو پرسید: -پیداش نکردی؟ لینک نگاهش را دزدید و با صدایی گرفته جواب داد: -نه...بعدا دنبالش میگردم.برایان بود.نه؟ مکس از خوشحالی ریسه ای رفت وگفت: -اره...فردا میاد اینجا. لینک نیش خندی زد: -خوبه...میرم بخوابم. و از پله ها بالا رفت.انگار حسودیش شده بود.احساس میکرد دلش گرفته است و نمیخواست انجا باشد. *** دراتاق را بست و به زمین نگاه کرد.مارک متکای لینک را بقل کرده بود و روی تخت لینک بدون هیچ نگرانی خوابیده بود.دهانش باز بود و خرخر میکرد.لینک از اینکه باید روی زمین بخوابد اهی لیزر حرارتی کشید.بیرون رفت و از جارختخوابی داخل دیوار که کنار اتاق خوابش بود متکایی در اورد و به اتاقش برگشت.روی زمین به پشت دراز کشید و دستانش را زیر سرش برد.چشمانش را بست و به خواب فرو رفت. کابوسی به سرغش امده بود.او بازهم در نقش ان پسر عجیب بود.رین!داشتند در اتاقی سفید او را به تختی سفید رنگ می بستند و او وحشیانه تقلا میکرد.تقلای او تخت را می لرزاند و جیرجیر میله هایش را در می اورد.فشاری که ان مردان سفید پوش به بازویش می اوردند بازوهایش را به درد می اورند.در نهایت او را محکم به تخت کوباندند و گردنش را با نوارچرمی که به تخت وصل بود بستند.دیگر تلاش فایده ای نداشت.همه جایش را با نوار های قطوری شبیه به کمربند بسته بودند.مچ پاهایش،کمرش،مچ دستانش،گردنش،....او با عصبانیت کفی مغناطیسی و خستگی از بین دندان هایش تند تند نفس میکشید.او در یک تیمارستان بود.یکی از ان مردان امپولی را هوا گیری کرد و به رگ دستش تزریق کرد.تپش قلبش خوابید و کمی بیحال شد.مرد از اتاق بیرون رفت.چند لحظه بعد دختری با موهای بلند قهوه ای و مجعد که مقداری از ان را از پشت بسته بود وارد اتاق شد.دختر پیراهنی شکلاتی که تقریبا هم رنگ موهایش بود با استین پفی پوشیده بود.انگار لینک ان دختر جوان را میشناخت.از او نفس زنان پرسید: -اینجا چیکار میکنی؟ دختر با صدایی ارام گفت: -میخواستم ببینمت...هرچند توی وضعیت خوبی نیستی... خشمگین شد.سرش را چرخاند و سر دختر فریاد خفه ای کشید: -برو بیرون. دختر با کلماتی سریع گفت: -دیش

  • محمد حسینی

اس ام اس فلسفی ۹۳ پیامک سنگین و مسیج
یادت باشد که اقیانوس با همه عظمتش در غرق کردن تنه یک درخت عاجز است …

@

@

@

@

اس ام اس فلسفی ۹۳ پیامک سنگین و مسیج
آلبرت انیشتین
سعی نکن انسان موفقی باشی
بلکه سعی کن انسان ارزشمندی باشی

@

@

@

@

اس ام اس فلسفی ۹۳ پیامک سنگین و مسیج
آبراهام لینکلن
هرگاه بتوانیم بعد از شکست لبخند بزنیم شجاع هستیم

@

@

@

@

اس ام اس فلسفی ۹۳ پیامک سنگین و مسیج
مرگ مگر بی غیرت شده ای
زندگی دارد کار تو را میکند حواست کجاست

با این درامد کم سراغ پاپ اپ و این جور چیزا نرفتم ( پاپ اپ باعث از بین رفتن محبوبیت سایت میشه ) بعدش یواش یواش که کاربر جذب کردم ، دیدم که میشه خیلی از اینها ، از این سایت درامد داشته باشم . با ایده هایی که بر روی سایت اجرا کردمد بالش خوب چطور بالشی است؟ ابتدا صفحه پرسشهای رایج مسافران کیش را مطالعه بفرمایید.برای انتخاب تور و هتل با یکی از آژانسهای گردشگری تماس گرفته و قیمت را بپرسید. قیمت بعضی از تورها و هتل های کیش را میتوانید در صفحه تورهای کیش ببینید.سپس با مراجعه به صفحه هتل های کیش ، عکس ها ، امکانات و نظرات بقیه ممحصولات شما قاپرسشهای رایج برای سفر به جزیره کیشاین بخش جمع بندی و خلاصه نظرات مسافران جزیره کیش می باشد و به مرور زمان تکمیل می گردد. شما هم اگر قصد سفر به جزیره کیش را دارید می توانید سوالات خود را در تالار گفتگو ( راهنمای کیش اولیها ) مطرح نمایید.سفر به کیش در ماه محرمتور کیشمسافرت به جزیره کیش با تور بهتر است یا شخصی؟تور کیش شامل چه خدماتی می باشد جنس بالش باید پر، اسفنج یا الیاف باشد؟   ؟قیمت هتل و تور را از کجا بپرسیم؟هتل خود را چگونه انتخاب کنیم؟نظرات درباره هتل انتخابی بسیار متفاوت است چی کار کنیم؟توصیه ها برای قبل از سفر چیست؟پرواز تهران به کیش چه مدت طول می کشد؟پس از رسیدن به فرودگش بودماول اینکه تا آخر محرم موزیک و چیز هایی مربوط به موزیک در کیش تعطیلهحتمن برید قواصی برای من 80 تموم شد و 60 هم دادم برای عکس و فیلم-نیازی به بلد بودن شنا نیست و واقعا هیجان داره-خیلی خوش میگزره-جت اسکی تهش 15 دقیقه برید و بقیش دیگه حوصلتون سر میره-سعی کنید اگه اونجا خونه یا ویلا دارید مثل من ، حتمن مرغ گوشت و میوه رو با خودتون ببرید بقیعه چیزها رو هم از هایپر مارکت بخرید. من 3 روز ماشین اجاره کردم چون آشنا بود نه چک دادم نه کارت شناسایی و نه پول. شد شبی 120-یه توسان با یک هزار کیلومتر کارکرد-یادتون باشه حتمن ماشین دارید اجاره میکنید دقت کنید که ماشینی بگیرید که کم کارکرد باشه چون همشون بوی سیگار مشروب و تریاک میدن. باز اگه حال داشتم میام از تجربیاتم میگم. سوال داشتید بپرسیدوقتی با زنتون میرید کیش مجبورید جایی دهن پر کنی ببریدش که بره برای اقوام و دوستانش بگه و شما هم سرتون رو بگیرید بالا.اگه مجرد هم باشید یا بخواهید با دوستان برید باز فرقی نمیکنه قواصی چیزیه که میتونه عکساش باعث پوزتون بشه-الکی وقتتون رو با پاساژهای مزخرف هدر ندید. بهترین پاساژا برای پولدارا و فقرا فرقی نداره پردیس -محتمع تجاری و سارینا هست-دونبال تخفیف بگردید -ماشین اجاره کنید و کمی گاز بدید و حال کنید-حتمن یه سری به کشتی یونانی بزنید اگه ماشین دارید یه بار روز برید یه بار شب آخر وقت-عمو اکبر رستوران خوبیه غذاش ارزونه و لی اگه شانستون روزی برید که آشپزش با زنش دعوا نکرده باشه آخه بگیر نگیر داره بعضی وقتها خوب بعضی وقتها اشغال . توتی فروتی برید پیتزاش با یقعیه کشور یکیه ولی سالاد سزار رو بخورید.سعی کنید روز خاصی رو برای خرید و پاساژ دیدن اختصاص ندید به جاش سعی کنید هر موقع گزرتون به پاساژس افتاد برید ببینیتش. خریداتون رو همه رو از یه جا نکنید یه جنس تو این خراب شده تو صد تا مغازه صد جور قیمت داره. حتمن سری هم به صندلی های ماساژ بزنید ارزون هستند و خستگیتون رو در می کنند. همه بلیط های مراکز تفریحی رو یه دفعه نخرید کم کم و روز به روز این کارو کنید. پلاژ هم برید و کمی برنز کنید خیلی تمیزه.93/08/27ماناباسلام خدمت دوستای عزیزامسال مهررفتیم کیش هوا خوب بود31 درجه بالاصفرزیاد گرم نبود تفریحات دریای هم بد نبود پاساژها فقط مروارید(ارزونتر از مجتمع) ومجتمع تجاری ارزش رفتن داره بخدا غیرازاین دومورد هرکدوم رابری پشیمونی ما ازنظرات سایت استفاده کردیم همه رایه سرزدیم پشیمون شدیم فقط شب ها اسکوتربرقی بگیرید دورساحل بگردید خوش می گذره ساعت30 تومان تفریحات دریایی هم غواضی جت اسکی خیلی حال میده ولی درکل تفریحات وهزینه های کیش واقعا گرون علی الخصوص سافاری اصلا ارزش پولی که میدی رانداره فقط فریب کاریه هرکسی که اونجابود پشیمون بود.لطفا" مسئولین عزیز کیفیت تفریحات وهزینه ها راپیگیری کنید.(درضمن باپولی که درکیش خرج می کنی خیلی راحت وکم هزینه ترمی تونی بری استامبول و خیلی بیشترهم خوش می گذره)درمجموع بابت هرچیزپول اضافی خیلی ازت میگیرن دونفربودیم رستورا رفتیم 200هزارازمون گرفتند درحالیکه چندماه قبل استامبول بهترین رستوران لب دریا بهترین غذا 85000 تومان دادیم خیلی هم خوشمزه بود.93/08/04رادینبا سلام.من از 16 مهر تا 20 مهر رفتم کیش.هوا بسیار عالی و مثل همیش باحال.من چون کارمندم از مهمانسرای سازمانمون استفاده کردم و نمیتونم در مورد هتل نظر بدم.ولی موردی پیش اومد که از هتل پارسیان دیدن کردم.دوستان باید بگم کسی که کیش میره به قصد تفریح وگاها خرید میره ونبایست زیاد تو قیدوبند هتل باشه.بنظر من همین هتل پارسیان با توجه به نزدیکیش به کلیه بازارهای مهم کیش همچنین اسکله تفریحی و مرگز تفریحات آبی و دریا خیلی خوبه چون هم تمیزه هم قیمتش پائینه و هم تو کرایه تاکسی صرفه جوئی میشه.روز اول به محض ورود مثل همیشه رفتم کانتر گردشگاه کیش چه کاری انجام دهیم؟آیا می توان سوئیت یا آپارتمان نیز در کیش اجاره کرد؟آیا آب و هوای جزیره کیش بسیار گرم و مرطوب است؟مناسبترین زمان از نظر آب و هوا برای سفر به کیش چه زمانی است؟سفر به کیش با خودروی شخصی (زمینی - دریایی) چگونه است؟آیا شنا در آبهای جزیره کیش خطرناک است؟قیمتها در جزیره کیش چگونه است؟بازارها و مراکز خرید جزیره کیش کجاست؟توصیه ها برای خرید از بازارهای کیش چیست؟قیمت تفریحات آبی مثل جت اسکی ، غواصی بالش باید نرم باشد یا سفت؟ و ... چقدر است؟مراکز دیدنی و تفریحی جزیره کیش کجاست؟قیمت و کیفیت غذا در رستورانهای کیش چگونه است؟سفر به کیش در زمانها و مناسبتهای مختلف چگونه است؟چگونه روزهای سفر خود را برنامه ریزی کنیم؟کرایه اتومبیل بدون راننده در جزیره کیش چگونه است؟هتل کیشمسافرت به جزیره کیش با تور بهتر است یا شخصی؟سفر به جزیره کیش با تور معمولا بهتر است و هزینه کمتری نسبت به سفر شخصی دارد. آژانسهای مسافرتی هتل ها و صندلی هواپیماهای کیش را به صورت سالیانه و با قیمت مناسبی اجاره می کنند. بنابرایوردید و متوجه شیم که مشکل از شماست نه ما منظورم اینه که متوجه شیم که شما جای استفاده برای یک سیستم برای دو سیستم استفاده کردید و از اینجور مشکلات خو ب نه اما بالش های طبی برای افراد و شرایط خاص اگر از ما بود در کمترین زمان ممکن لایسنس دیگری تحویلتون خواهد شد لینکم کلیک میکنم فیلتر میشود؟؟؟؟علاوه بر این زمانی که دامنه را در سایتهای انالیزگر مثلا انالیزکننده سئو یا انالیز کننده رنک سرچ میکنم به جای نمایش نایج، صفحه فیلترینگ بازمیشود!!!!سیستم سایتم وردپرس هست چون اساسا عرصه نت سرمایه کمتری نیاز داره و ریسک کار کردن در این عرصه کمتر از بیرورن هست شما بیرون یه مغازه بزنی و جمعش کنی پدر ادم درمیاد و کارش تمومه اما در نت شما تنها با چند هزارتومن سایتی رو می زنی که ممکنه برات ماهانه چند صد هزار تومان درآمد داشته باشه با توجه به این که بحث خوب داره میره جلو . لطفا اسپم نکنید . اجاازه بدید دوستان بیشتر نظر خودشون و دلایلشون رو برای انتخاب این راه بگن . بالش های طبی شیبدار مثلثی شاید در افراد تازه وارد تاثیر خوبی داشته باشهشما میدانید مشکل از کجاست؟ سایتتون روی هاست ایرارقم زد. ما 10 مهر رفتیم و 13 شب برگشتیم خیلی خوب بود و عالی - هتل صدف عالی عالی بود. صبحانه و نهار عالی برخورد پرسنل عالی و محیط آرام و خوب و اتاق ها بسیار زیبا. جاهایی که رفتیم خرید مرکز تجاری عالی و کلی خرید کردیم امکانات مناسبی نداشت.گشت جزیره با کیمیا گشت کیفیت بسیار پایینی داشت و وقت تلف کردن بود.کشتی آکواریوم بسیار عالی با قیمت مناسب بود و خیلی خوش گذشت.کنسرت مازیار فلاحی عالی بود93/06/24alirezaسلام مادو سال پیش کیش بودیم تو آذرماه واقعا جذاب بود. هیجا آرامش دریا رونداره ما هتل پردیس بودیم عالی بود.روز اول رفتیم بازار مرجان تا تهش رفتیم پشتش ساحل راهنمای خرید بالش طبی بود خیلی ساکت خلوت بود.توصیه میکنم برید تا آرامش دریا روحس کنیدهیجا مثل اونجا نمیشه.دلفیناریوم ام جالبه.خیلی دوست داشتم دوباره برم کیشامروز خبر دادن میخوایم بریم93/06/11فریدزندگی درجزیره زیبایی کیش خاطره بیادماندنی 1389/12/17تازه نزدیک به عیدنوروزبودامدم به جزیره زیبایی کیش واسه کار3روزدنبال جست جوی کارروز4کارجورشدخدمات دربازارمرکزتجاری شب کارروزاستراحت شبهاکار93/06/06محسنسلاممن توی اسفند 92 رفتم کیش . توصیه می کنم هرکی خواست بره حتما اون موقع ها بره چون هم هواش خوبه و هم خلوت و بیشتر اجناس بازار هم Off خورده شباش حتما ساحل پدیده و اسکله تفریحی رو تو برنامش بزاره رستوران ایرانویچ و پدیده و صفدری و هم بره . اگه تونست  بالش های طبی انواع و اقسام جزیره هندورابی هم جالیه و همچنین جنگ ایرانیان و کشتی نوید و پاراسل و غواصی و جت اسکی و رستوران سنگی و چایخانه ساحلی و سا 2 و3 ماه اول کار تنها 30 40 تومن ماهیانه درامد داشتم که صرف هزینه های هاستینگ میشد . ولی  به کسب درامد پرداختم ، سایتی که داشتم و دارم تخصصی هستش . در حال حاضر به مرحله ای رسیدم که 2 سال پیش اصلا فکرشو نمیکردم .چیزی که باعث شده به یه درامد برای رفع یک پروژه همکاری در فروش هست که بیست درصد از فروش تقدیم دوستان میشه. منتهی ما تنها با چند سایت بیشتر تمایل نداریم که فعلا کار کنیم. لطفا سایت های پیج رنک 3 به بالا سایتشون رو و ایمیلشون رو در صورت تمایل به من به صورت پیام خصوصی ارسال کنند تا بعد از بررسی ایمیل همکاری رو کدام بالش طبی به درد شما می خورد؟ براشون ارسال کنم. رنک الکسا خیلی برای ما تاثیری نداره. بیشتر محتوی و استنداردهای سایت برامون مهم هست. فیلتوبمستری خیلی به نظر من دنیای پیچیده ای هستمن خودم مثله خیلی اولش واسه تفریح اومدم اما بعدا به چشم شغل بهش نگاه کردمبه نظر من از این دید نگاه کردن به وبمستری خیلی خوبه : شغل دوم،درآمد اولچون هنوز نت کشش اینو نداره بگیم فقط نت به نظر من دو شغل بودن خیلی بهترهمثلا یه کاری بیرون داشته باشی و یه کار خوبیم تو نت راه بندازیهدفم از وبمستری معروف شدن بود و اصلا به کسب درآمد فکر نمیکردم . یا بهتره بگم بلد نبودم چه جوری کسب درامد کنم . قبل از اینکه برم سراغ سایت ، رفتم سراغ وبلاگ نویسی ، 5و6 ماه بعدش که فهمیدیم چی به چیه ، وبلاگ رو تبدیل به سایت بالش های طبی مخصوص خواب کردم .نم جوون توی مسیر گذاشتن که از اصول مشتری مداری هیچی نمیدونن یعنی رفتار مناسبی ندارن. در کل صداقت هم وجود نداشت اطلاعات غلط میدادن راجع به هزینه عکس و غیره.سرویس بهداشتی جوابگوی جمعیت نبود.بوفه کوچک هم ر روز آخر استفاده کنین چون عضلاتتون میگیره و خسته میشین.5-شاندیز صفدری و آبشار هم شامشون عالیه هم موزیکش.جنگهای پازل شو و پارسی شو هم موزیکشون عالیه هم مکانشون و هم برنامه کمدیش.6- تا جائیکه میتونین بچه همراه خودتون نبرین.7-از راننده تاکسی بخواین تاکسیمترشو روشن کنه و اگه تو گرفتن کرایه بهشون شک کردین کد و شماره مرکزشونو بگیرین و موضوع رو باهاشون مطرح کنین.8-در هر زمینه ای اگه راضی نبودین قضیه رو با پلیس 110 در میون بذارین.من آنچه شرط بالش های طبی بلاغت بود گفتم.یا حق93/07/23مهدیبا سلام من باخانواده تو شهریور ماه به کیش رفتیم بر خلاف یک سری نظرات که قبلا همینجا دیده بودم که یک سری هتلها در حد پولی که میگیرن نیستن تو اتاقها حشرات موذی مثل ساس یاغیره وجود داره مادر هتل قایم فاز جدید بودیم خیلی از نظر تمیزی وامکانات اتاقهاورستوران وبرخورد پرسنل عالی بود من برای سفر بعدی هم همین هتل انتخاب میکنم به چند دلیل اول همون موارد بالا که گفتم دوم بخاطر نزدیکی این هتل به مراکز تجاری و تالار شهر که هر شب مراسم جشنواره اونجاست93/07/23مرتضی از کرمانسلام.خلاصه و مفید بگم هتل ما قائم بود که اصلا کیفیت مناسبی نداشت.برای گردش در جزیره کیش غواصی-شاتل-جنگ شبانه رو حتما حتما برید مخصوصا جنگ پازل شو هتل ارم که حرف ساعت دیواری طرح دلسا نداشت بلیطاشم از هایپر مارکت بخرید.دوچرخه یا موتور(اسکوتر) حتما امتحان کنید-پارک دلفینها هم برید یک بار دیدنش می ارزه--جاهاییم که اگه نرید چیزی رو از دست ندادید مثل کشتی آکواریوم یا تفریحی،گشت جزیره(البته اگه کیش اولی هستید برید)،بازارها هم ونوس خوبه و کنار پردیس 2 یه مغازه هست هر چی بخواین توش پیدا میشه اونجام برید سری بزنیددر کل برید خوش بگذرونید خریدم بکنید و تا جایی که میتونید چونه بزنید.خوش بگذره93/07/20مصیسلام دوستان..من ودوستم هتل ابادگران رفتیم .سرویس بهداشتی اصلا خوب نبود.جاهای تفریحی..کشتی نوید رفتیم که فوق العاده بود.وشب روی عرشه بسیار رومنس بود.سافاری وشاتل هیجان انگیز بود.سوارکاری هم بدک نبود.گشت دور جزیره با دوچرخه رو دوست ساعت دیواری طرح بلور داشتموودر نهایت گشت دور جزیره هم برای اشنایی با کیش خوب بود..پیشنهاد میکنم حتمابرین.سفر فراموش نکردنی قطعا براتون رقم میخوره.از زندگی لذت ببرین.وبا دیدن زیباییها خداوند رو بیشتر لمس کنید93/07/16ناناسلام به دوستان خوبم که از راهنماییهاشون استفاده کردم تا خاطره ای هم برای منمناسب برسم ، شاید همین بی توجهی به کسب درآمد بوده و تمرکز زیاد برای بهبود و به روزرسانی مطلوب سایت بوده که تونستم بدون اینکه از کارم دلسرد بشم ، کار رو اده به اطلاعات داده شده مانند: امکانات هتل، عکس هتل ها، آراء کاربران و جدول مقایسه ای هتل ها برای انتخاب و رزرو تور خود اقدام نمایید.حتما به ساعت پرواز برگشت از کیش و هماهنگی آن با ساعت تحویل اتاق هتلتان توجه کنید. ممکن است پرواز شما عصر یا شب ساعت دیواری طرح ارمغان باشد، در این حالت یا باید برنامه ای برای بعداز ظهر خود درنظر بگیرید یا هزینه اقامت مازاد ( بعد از ساعت دوازده ظهر) را هتل از شما دریافت خواهد کرد.برای مطرح کردن سوالات خود درباره هتل ها و مقایسه هتل ها با یکدیگر از تالار گفتگو بخش هتل ها و مراکز اقامتی استفاده نمایید. بعضی از لینکهای مفید را در زیر مشاهده میفرمایید:راهنمایی برای انتخاب هتلموضوعات مربوط به مقایسه هتل های کیشاز تحویل اتاق ساعت 12 ظهر تا پرواز چه کنیم؟ستاره پرواز آسیانظرات درباره هتل انتخابی بسیار متفاوت است چی کار کنیم؟نظر دهندگان از قشرهای مختلف جامعه و با سلایق مختلف هستند و تا حدی طبیعی است که نظرات با یکدیگر متفاوت باشد. ما نهایت سعی خود را انجام می دهیم تا نظرات صحیح را برای نمایش تایید نماییم ساعت دیواری طرح آیسان . با اینحال با توجه به تعداد زیاد نظرات و محدودیتهای موجود امکان دارد بعضی از نظرات هم صحیح نباشند. نحوه تایید و نمایش نظرات را بخوانید. پیشنهاد ما این است که در نظرات موارد کلی و مهم را در نظر بگیرید. مواردی مانند نوع اتاق، پاکیزگی، مکان هتل و ...جدول مقایسه هتل ها معیار خوبی برای انتخاب هتل می باشد. به نظر ما در سفر سخت نگیرید و سعی کنید از آرامش و زیباییهای طبیعت جزیره کیش استفاده نم    برای همکاری در وب انگلیسی اماده هستم و میشه ایده های خوبی رو اجرایی کرد.دوستانی که مایلند همکاری کنیم یک گروهی تشکیل بدیم با سلامسال گذشته که کیش بودیم تصمیم گرفته شد طبق عادت همیشه سری به ماساژ تایلندی نیلوفر آبی بزنیم که منوجه شدیم که هتل مارینا مثل هتل داریوش این ساعت دیواری طرح کیان خدمات رو ارائه میده رفتیم هتل مارینا تا هتل رو از نزدیک ببینیم تا اگر خوب بود دفعه هتل مارینا رو برای اقامت انتخاب کنیم.به غیر از اینکه از مراکز خرید و .. دور بود که این مورد میتونه قابل اغماض باشه در کنار نو بودن هتل و دیگر امکاناتش و لی برخورد پرسنل ماساژ بسیار بد بود و هرچه قدر که در نیلوفر آبی هتل داریوش با ما خوش گذشت و همه بسیار محترم و گرم برخورد میکردن و فضا خوب بود در هتل مارینا خبری نبود.لابی هتل زیبا بود ولی در هتل جنب و جوشی و هیجانی دیده نمیشد.   اس ام اس فلسفی ۹۳ خوش بگذره93/08/27sajadhadadمن از تاریخ 08/08 ال 8/14 در کیری هایپر مارکت پیش یاشار عزیز.

  • محمد حسینی

اس ام اس جدید 2015

sms jadid

مدت هاست که در  را نیمه باز گذاشته ام

نه تو میایی ، نه خیالت می رود …

اس ام اس جدید 2015

sms jadid

انصاف نبود

رفتنت با خودت باشد

فراموش کردنت با من …

اس ام اس جدید 2015

sms jadid

هرگاه می خواهی بدانی که چقدر محبوب و غنی هستی

هرگز تعداد دوستان و اطرافیانت به حساب نمی آیند

فقط یک قطره اشک کافیست تا ببینی چه تعداد دست

برای پاک کردن اشک های تو می آید …

اس ام اس جدید 2015

خواند.دستش را زیر تختش برد و جعبه را بیرون کشید.ان را باز کرد و دفترچه را برداشت و شروع به خواندن کرد.عجیب بود.صفحه ی 41 و 42 پاره شده بود.این را از تکه کاغذی که بسیار کوچک بود و هنگام کنده شدن به جا مانده بود فهمید.اما باز هم ما ناراحت عینک طرح اپل بوده.و به خواندن ادامه داد.صفحه ی بعد دستخط نویسنده تعریفی نداشت!انگار از خواب بلند شده بود.معلوم بود خودکاری که دستش بود هم جوهر بدی داشت و مثل خودکار روانی که با ان صفحه های قبل را نوشته بود نبود!ص44:سه روزه توی بیمارس تان گرین کرس بستری شدم.دارو های رولینک قاپید.لینک قلبش فرو ریخت و به سمتش حمله کرد تا دفترچه را بگیرد.مارک مانند صلیبی ایستاد.با یک دست صورت لینک را احاطه میکرد و با دست دیگر دفترچه را گرفته بود و تظاهر به خواندن ان میکرد.چتری زرد لینک روی صورتش ریخته بود و جلوی دیدش را میگرفت.تحمل لینک تمام شد و با پاشنه اش به زیر پای مارک زد و تعادلش را بهم زد.با ازاد شدن صورتش به سمت دفترچه رفت اما مارک جاخالی داد و پای لینک به پایش گیر کرد و به سمت پشتی طبی باراد پنجره پرتاب شد.مارک که دستپاچه شده بود با همان دستی که دفترچه را در دست داشت یقه ی لینک را گرفت و او را عقب کشید.دفترچه از کنار چشم لینک پرت شد و از پنجره به بیرون افتاد.هر دو مات و مبهوت به پنجره نگاه میکردند.لینک یقه اش را باتکانی کوچک ازاد کرد و به سمت پنجره رفت.لبه ی پنجره را گرفبه خواندن ادامه داد. خونوادم تصمیم دارن من رو به یک دیوونه خونه ببرن.داییم به نمایندگی خونواده بهم گفت.اگه من برم چه بلایی سر خواهرم میاد؟اگه از کسی کمک بخواد کسی حرفش رو باور نمیکنه!اون پیرززن چی؟چیکار کنم؟لینک با خود گفت:-چقدر کوتاه!حتمی کشید و ان دو را تماشا می کرد.پشت شیشه همه چیز کمی کدرتر بود.انگار او هم میخواست بازی کند اما جلوی خودش را میگرفت.دیسک نارنجی رنگ توسط مارک پرت شد عینک خلبانی شیشه آبی اما سگ با پرشی زیبا ان را گرفت و لینک شروع بت و از ان دولا شد و پایین را نگاه کرد.مارک هم به پایین نگاه کرد.در ان هوای تاریک چیزی معلوم نبود...هیچ چیز... .-چه خبره؟مکس بخاطر سروصدا سراسیمه به سمت اتاق امده بود.بلوز یقه اسکی قهوه ای رنگی به تن داشت که زمان استراحت ان را میپوشید و کتاب میخواند.قیافه اش گرفته بود و همچنان منتظر جواب بود.مارک که به او نگاه میکرد جواب داد:-متاسفم راستش...من یه چیزی رو پرت کردم پایین...مکس نفس عمیقی کشید.به لینک که هنوز بیرون را جست وجو میکرد نگاه کرد:-شکستنی بود؟لینک با ترس و لرز به پایین نگاه میکرد.انگار چیز عزیزی را داشت از دست میداد.به خود امد و به سمت در رفت:-من باید برم پایین.مکس در حالی که خود را از در کنار میکشید گفت:-الان که نمیتونی قالب میوه pop chef پیداش کنی!هی لینک!و مارک به دنبال لینک بیرون رفت. مکس دزدکی از پنجره سرک دی وارد خانه شد و بدن مکس را لرزاند.به اسمان نگاهی انداخت.هوا داشت تاریک می شد و به رنگ ابی پر رنگ در امده بود.ابر های سفید در این هوا خود را بهتر نمایان میکردند.مکس رویش را به سمت مارک و لینک برگرداند و ان ها را صدا کرد:-دیگه بسه.هردوتاتون عرق کردین.غذا هم اماده شده!بیاین تو.مارک به سمت صدا برگشت و گفت:-باشه!الان میایم.لینک هم در حالی که نفس نفس میزد سرتکان داد و پشت سر مارک به سمت در رفت.مارک پرسید:-مکس اشپزی میکنه؟لینک پوزخندی میزند:-نه...فقط بلده با ماکروفر کار کنه!***شام تمام شد و سفره با کمک همه ی انها جمع شد.در هنگام شام بی میلی و سکوتی بر لینک حکمفرما بود.او در بند کفش نئون افکاری جدید سیر میکرد.به فکر دفترچه بود.در دفترچه درمورد یک انگشتر نقره ای نوشته شده بود.بعد به عکس فکر کرد.چهره ی محزون ان پسر... .وقتی شام تمام شد خودش را از ان افکار دور کرد و به حیاط رفت تا کمی پیش باگزی باشد اما منصرف شد و به سمت پله ها رفت.مکس و مارک داشتند شترنج بازی می کردند.لینک وقتی داخل شد به ان دو نگاهی انداخت و نیش خندی زد.یاد پیرمرد های پارک داخل افتاد.همچنین صورت درهم کشیده ی مارک که نشان میداد دارد می بازد.از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد.از تلسکوپ نگاهی به دره ها انداخت.یعنی در ان دره بطری های شیشه ای پنهان شده بودند؟تلسکوپ را پایین تر اورد و ساختمان های بلندی که در اسمان سورمه ای مشکی به نظر میرسیدند و مکعب های زردی که پنچره ساعت دیواری طرح دلسا های خانه هایی بودند که چراغشان روشن بود را نگاه کرد.از دید زدن شهر دست کشید و خودش را روی تخت انداخت و دستانش را زیر سرش برد.دلش میخواست ادامه ی دفترچه را به خندیدن کرد.مارک چیزی زیر لب گفت و به دنبال ان سگ تندرو دوید. ساعت دیواری طرح کیان بعد از اینکه مارک موفق به گرفتن دیسک شد خودش را صاف کرد و اب دهانش را درحالی که نفس نفس میزد قورت داد.بعد دیسک را با تمام قدرتش پرت کرد.اما دیسک با ضربه ای شدید به دماغ لینک خورد و او در حالی که دماغش را گرفته بود روی زمین افتاد و فریاد خفه ای زد.مکس لحظه ای نگران شد اما بعد از اینکه دید او با انرژی تمام دیسک را در دست گرفت و بلند شد خیالش راحت شد.مارک هم نفس عمیقی کشید و بازی ادامه پیدا کرد.مکس که همچنان داشت ان ها را تماشا میکرد از کنار ساعت دیواری طرح بلور پنجره ی اشپزخانه به سمت اتاق نشیمن حرکت کرد.صدای زنگ فر بلند شد.مکس در حالی که پشتش به اشپزخانه بود گردنش را چرخاند و به فر نگاه کرد.فر خاموش شده بود و غذا حاضر.پس به سمت در خروجی رفت.در را باز کرد و باد سرانگردان حتی نمیذارن فکر کنم.از خونه بی خبرم...نمیتونم خیلی بنویسم...لینک کوتاهی نوشته و بد خطی اش را تاثیر قرص های روانگردان دانست.صفحه ی بعد با همان دست خط خوب و خودکار رواننویس قدیمی نوشته شده بود.ص45:داییم من رو با ساعت دیواری طرح آیسان یه وکالت نامه از بیمارستان بیرون اورد.میگفت فهمیده که من حقیقت رو میگم.بعد از پنج روز بالاخره بیرون اومدم.ولی وقتی رسیدم خونه تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده.مادرم در رو روی خودش قفل کرده بود.وقتی در رو باز کردم فهمیدم خودکشی کرده.بازم ساعت دیواری طرح ارمغان همه من رو مقصر دونستند.شاید حق دارند.خواهرم بعد از مدت ها حرف زد.اون با من حرف زد!بهم گفت چی دیده.میگفت بازوش رو سوزونده.اگر یه روح معمولی بود پس چجوری بازوش رو سوزونده بود!؟باید اون رو نجات بدم.اول باید اون پیرزن رو دست به سر کنم.رفتارهاش...رفتارهاش دارن وحشیانه میشن!اون خاطرات خوبی که از بچگی ازش داشتم هم داره از بین میره.این رو خوب میدونم که کاری برای نمیتونم انجام بدم.گاهی اوقات بدنم عین روح میشه!گاهی اوقات نمیتونم خودم رو توی اینه ببینم.اما هنوز خیلی ها زندن!لینک با لحن تمسخر امیزی گفت:-اره قهرمان.تو میتونی!ناگهان در باز شد و مارک با صورتی اخمو پایین پای لینک مینشیند.لینک نگاهی به او می اندازد و میگوید:-تو دیگه چته؟مارک قیافه ی جدی گرفت و به او رو کرد:-فکر میکردی بابات شترنجش اینقدر خوب باشه که منو ببره؟لینک در حالی که به مارک خیره شده بود اخم هایش را درهم کشید و با دهان بسته اهی کشید:-بابام شترنجش خوب بود...اما اگه منظورت مکسه بهتره بگم اون کارش خوب نیست.تو خیلی احمقی...-چی؟من؟من شترنجم خیلی...اون چیه؟و دفترچه را از دست

sms jadid

  • محمد حسینی

اس ام اس های عاشقانه جدید

اس ام اس های عاشقانه جدید و خفن

مینویسم خاطرات با اشک و آه

در شبی غمگین و تاریک و سیاه

مینویسم خاطرات از روی درد

تا بدانی دوریت با من چه کرد

  • محمد حسینی

استاتوس های خفن

sms khandedar joke

قاضی رو به متهم : چرا با مشت زدی تو دهن این آقا ؟

متهم : آخه با آهنگ مورد علاقه ام همخونی میکرد!

شاکی رو اعدام کنید !

استاتوس های خفن

sms khandedar joke

کافئین برای شما بد است ، چربی برای شما بد است

شکر برای شما بد است ، نمک برای شما بد است

اما نگران نباشید ، نگرانی هم برای شما بد است !

استاتوس های خفن

sms khandedar joke

از یه آهنگ خوشم میاد

دانلودش میکنم

یک میلیون دفعه گوش میکنم

ازش متنفر میشم

شما هم همینطورین ؟

استاتوس های خفن

sms khandedar joke

رفتم کتابخونه گفتم ببخشید از سعدی چی دارین ؟

گفت کتابشو میخوای ؟

گفتم نه انگشتری ، لباسی ، کلاهی اگر مونده لطف کنید

استاتوس های خفن

دانش را از بین برد و حسادت یا شاید هم کینه ای در او به وجود اورد.مادرش حرف او را باور نکرد و لینک،مکس را مقصر می دانست...** چیزی خیس و لزج او را از افکارش بیرون کشید.باگزی بود که صورتش را لیسید.سگ دوست داشتنی مارک.به طور اتفاقی چند روز پیش مارک او را پیش خاله اش که همین نزدیکی ها زندگی می کرد گذاشته بود.لینک باگزی را خیلی دوست داشت و چون سگ بازیگوشی بود مارک فکر کرد شاید تل مو hot buns باگزی بتواند او را از این حال و هوا در بیاورد.لینک با دیدن باگزی ذوق زده شد و خودش را بالا کشید و گردن نرم سگ را گرفت.بازوهایش در گردن نرم سگ فرو رفت و سگ هم خوشحال با زبانی بیرون تند تند نفس میکشید.ان سگ لبخند را به چهره ی لینک اورد.اما چیزی او را عقب کشید و گردن سگ از دستانش رها شد: -نه باگزی اون به ما نیاز نداره...بیا برت گردونم!اون دوست جدید پیدا کرده. مارک زنجیر سگ را کشیده بود.لینک با همان لبخند با لحنی التماس امیز گفت: -اخه چرا؟تازه اوردیش بذار اینجا باشه.دلم واسش تنگ شده بود. روی زانو نشست و گردن سگ را قاپید سگ هم روی زانو های او لم داد.مارک زنجیر را شل کرد وبا گله جواب داد: -اوردمش از این حال و هوا درت بیارم ولی تو حتی نگفتی یکی رو دعوت کردی اینجا!اون وقت میگی ادکلن زنانه ورساچه مشکی چرا؟ -عین دخترا حرف نزن!منظورت کیه؟ مارک سرش را به سمت در چرخاند و دوباره به او نگاه کرد: -اون دختره...!دوست دخترداری؟نزدیکت زندگی میکنه؟ لینک لحظه ای مکث کرد و ناگهان با تمام وجود خندید.به این فکر کرد که مارک گاه چقدر احمق است.شروع به نفس زدن کرد و بعد جوابش را داد: -اونی که...اونی که دیدی نوه ی همسایه بود.اومده بود انگشترشو ببره...تو دیگه چه احمقی هستی. -انگشترش چجوری...وایسا ببینم!احمق؟من؟ -دوست دخترم چرا باید با خواهرش بیاد اینجا؟ مارک کم اورد.چون لینک راست میگفت.شانه هایش را بالا انداخت و گلویش را در حالی که چیزی را از زیر بلوزش در می اورد صاف کرد و ان را بالا گرفت: -خوب اصلا به درک!من میخوام با باگزی بازی کنم!سگم حوصلهش سر رفته!نمیخوای یه تکونی بالشت طبی دالوپ بخوری؟ -لینک به دیسک پرتابی که دست او بود نگاه کرد و با کمال رضایت بلند شد.می دانست اگر یک جا بنشیند افکارش به سراغش می ایند.درنتیجه نقشه ی مارک عملی شد.هر کدام با فاصله ی دور از یکدیگر می ایستند و کسی که جدیدترین استاتوس های خفن و آخر خنده ان وسط باید دیسک را میگرفت باگزی بود.مارک با لحن تهدید امیز خود که موجب تحریک لینک میشد گفت: -قانون رو که یادته!هرکی که دیسک رو پرتاب کنه ولی دست باگزی بیفته باید اونقدر دنبالش بدوه تا بگیرتش.اون بهتر از تو می دوه! -درسته توی تیم بسکتبال بودی!اما پرتاب من از تو بهتره مارک! -پس بگیرش! دیسک به هوا به طرف لینک پرتاب میشود.سگ پارس کنان دنبال دیسک میرود اما لینک ان را میگیرد.دست راستش را به سمت چپ می برد و کمرش را می چرخاند.بعد دستش را حرکت می دهد و دیسک با سرعت پرتاب میشود.مدتیخوشحال صابون کوسه شدی؟الان چه حسی داری؟ این سوال کمی احمقانه بود چرا که از صورت نگران لینک به راحتی به جواب سوالش میرسید اما جین خیلی عصبی بود.نگرانی لینک بیش تر شد.اب دهانش را به سختی قورت داد: -مگه...اخه...چه اتفاقی... مادرش حرف او را قطع کرد و با کلماتی سریع جوابش را داد: -سه تا از دنده هاش شکسته و پای چپش هم همین طور.شانس اورد که سرش صدمه ندیده...دیگه چی میخوای بشه؟ لینک دوباره از خودش دفاع می کند: -من نمیخواستم چیزیش بشه.چرا بهم اعتماد نداری؟نمیدونستم اون احمق پشته. مادرش نتوانست خودش را کنترل کند و یک سیلی محکم توی صورت لینک خواباند. جین با زبانش لبهای خشکش را خیس می کند و بغضی گلویش را میگیرد: -به اندازه ی چشمام بهت اعتماد داشتم.چشمام کرم موبر رینبو لینک! قطره ی اشکی از چشمان لرزانش روی گونه اش می نشیند: -صحنه ی ترسناکی بهم نشون دادی. لینک دیگر نتوانست حرفی بزند.نه بخاطر اینکه با مادرش موافق بود.بلکه به این خاطر که نگاه مادرش تغییر کرده بود.دکتر جین را صدا میزند و مادرش لینک را در همان حال رها میکند.در واقع همین اتفاق بود که عذاب وج طولانی این دو دوست سرگرم بودند. *** sms khandedar joke
  • محمد حسینی

عکس دیدنی از رضا صادقی خواننده محبوب در حال ورزش کردن

رضا صادقی در باشگاه پرورش اندام + عکس

عکس دیدنی از خواننده محبوب پاپ رضا صادقی زیر وزنه در حال پرس سینه

  • محمد حسینی

عکس های رضا صادقی و دخترش

عکس رضا صادقی و دخترش

جدیدترین عکس های رضا صادقی و دخترش تیارا

  • محمد حسینی

اس ام اس جدید

sms jadid

گاهی باید نبخشید کسی را که بارها و بارها او را بخشیده ای

باید سرد شد باید رهایش کرد و رفت …

تا بداند اگر مانده ای رفتن را هم بلدی …

اس ام اس جدید

sms jadid

چه تلخ است
 علاقه ای که عادت شود

عادتی که باور شود

باوری که خاطره شود

و خاطره ای که درد شود

اس ام اس جدید

sms jadid

تا جان به تنم باشد

یادت به سرم باشد

تا سر ندهم بر باد

هرگز نروی از یاد

اس ام اس جدید

sms jadid

خودنویس محبتم را از سیاهی شب پر می کنم

و بر سپیدی صبح می نویسم بیادتم …

اس ام اس جدید

م تو حیاط هوا بخورم.ن یا حرس دادن لینک لذت می برد.لینک که دیگر داشت به سطوح می امد با لحنی التماس امیز و کلماتی مقطع گفت: -هی...هی مارک!اومدی این جا منو بکشی؟بـ...بسه دیگه... ولم کن! مارک او را رها کرد و لینک هم فورا خود را اویزان پله ها کرد و نفس هایش را تند تر کرد.بعد ارام شد و نفس هایش را طولانی تر کرد وسرش را به سمت مارک چرخاند که به او می خندید وسپس گفت: -از دیدنت خوشحالم مارک.حالا بگو این جا چیکار میکنی؟ مارک متعجب پرسید: -یعنی نمیدونی؟ -من فقط می دونم تو ذوق زده بودی که میخواستی تابستون بری مکزیک. -اره براش بد تموم شد. مارک زیر لب گفت: -عجب!پس واسه اینه.نمی دونستم...! چی کار کنم؟باگزی! -چی؟ مکس متوجه نشده بود او چه گفت.رویش را به بعد از خانه خارج شد در حالی که سرش را پایین انداخته بود و به جایی توجه نمی کرد. مارک تا اتاق نشیمن او را دنبال کرد که ناگهان چشمش به مکس خورد.به سمتش رفت و پرسید: -اقای ارنر!2سال پیش بین شما و لینک درگیری پایه عکاسی مونوپاد رخ داده؟مثلا اون بهتون صدمه بزنه یا باعث رنجشتون بشه؟ مکس کمی به پسرک خیره شد و از او خواست که کنجکاوی نکند.ولی مارک پافشاری میکرد.مکس که دید راه فراری ندلینک در کابوسی ترسناک بود.در تخت غلت میخورد ولی نمیتوانست بیدار شود.پلک هایش را به هم می فشارد و نفس هایش نامنظم میشود.لینک در خواب درغالب کس دیگری است.او را نمیشناخت: -من اینجام...مامان اروم باش... -کجا بودی رین؟تو چرا همیشه غیبت میزنه؟!تو بیماری...نباید این جوریی ما رو نگران کنی. احساس عجز و ناتوانی داشت و به زور چشمانش را باز نگاه داشته بود.در حالی که دستش بر روی قلبش بود ارام جلو رفت. به سمت افرادی که شگفت زده به او می نگرند.دیوارها با پرده های بنفش پررنگ تزیین شده بودن و خانه هوای خفه ای داشت بالش طبی تنفسی زانکو .صندلی های قرمز،پیراهن های تیره و بلند،میزهای قدیمی...با خشم به پیرزنی که صورت عبوس و سفیدی داشت نگاه میکرد که درد شدیدی از قلبش بدنش را فلج کرد و ابروهایش را در هم کشید.از درد بر روی زمین به خود پیچید و صدای داد و فریاد بلند شد... . لینک با پریشانی از خواب بلند شد و در حالی که قلبش در سینه اش می کوبید به اطراف نگاه کرد.زیر لب گفت: این دیگه چه خوابی بود؟دین دیگه چه کوفتیه؟ بعد به چتریش چنگی زد و روی تخت نشست.به ساعت روی میزش نگاه کرد.ساعت 6:31 بود و او قرار بود ساعت 8 بلند شود.اهی کشید و خود را روی تخت انداخت.به خوابش فکر کرد.ان زن او را رین صدا زد؟! رین دیگر کیست؟همان پسری که خاطرات رو نوشته!؟به نظر لینک زن اشنا می امد ولی او را به جا نمی اورد.چرا به پیرزن در مورد بالش طبی با شکاکی و عصبانیت نگاه میکرد؟!این سوالات در افکار او غوطه ور بودند که لینک یک دفعه پیرزن را به یاد اورد... -اون پیرزن...جعبه! با سرعت از تخت پایین امد و دو زانو روی زمین نشست و دست به سوی جعبه ی زیر تختش دراز کرد و جعبه را بر روی زمین به سمت خودش کشاند و درش را باز کرد.عکس خانوادگی را برداشت و با دقت به ان نگاه کرد.پیرزن داخل عکس قدیمی همان پیرزنی بود که با لباس قرمز و دامن بلند به او نگاه می کرد.ان زن هم در عکس بود.مادر رین!لینک با خود فکر کرد که حتما به علت این که خیلی به ان دفترچه ی خاطرات فکر میکرد این خواب عجیب را دیده بود.پس وسایل را دوباره داخل جعبه گذاشت و میخواست در ان را دوباره ببندد که متوجه شد گردنبند نقره ای نیست.به اطرافش بر جنس بالش طبی باید پر، اسفنج یا الیاف باشد؟ روی پارکت سرد دست کشید تا پیدایش کند اما بی فاکه وضع مریضات اونقدر وخیم باشن که بمیرن.نمیخوام مکس دوباره برام تعیین تکلیف کنه! -افت و خاک نا مساعد هم برای مزارع و هم برای انسان ها خطرناکه.مسئولیت تو هم با مکسه!حق داره نگران باشه! بعد دستش را روی صورت لینک گذاشت و گفت: -من فقط 10 روز میرم و برمیگردم.سعی کن بهت خوش بگذره.به کسی هم بی احترامی نکن.میدونی که منظورم کیه؟ بعد در چمدان را بست و از اتاق رفت بیرون.فکر کرد شاید باید لینک را تنها بگذارد.لینک همان جا ایستاده بود و به زمین نگاه می کرد و فقط صدا ها را میشنید که مادرش با مکس و مارک خداحافظی میکرد: -عزیزم من رفتم.خدافظ!خدافظ مارک! -خدافظ خانم ارنر! مکس هم خداحافظی کرد.وقتی فامیلی مکس بالش های طبی یعنی ارنر به گوشش خورد یاد او افتاد و درفکر فرو رفت و زمانی که داشت به نتیجه میرسید مارک افکارش را به هم زد.مارک با اشتیاق گفت: -واسه چی اینجا وایسادی؟بیا من هنوز خیلی جاهای خونه رو ندیدم.با حیاط شروع می کنیم.چطوره؟ لینک بدون حرکت دادن سرش و برداشتن چشم از پارکت های چوبی و تیره زمین با صدایی ارام و مرموز گفت: -مارک.... مارک سرش را به سمت او چرخاند و به او نگاه کرد و منتظر ماند تا ببیند او چه میخواهد بگوید. -مادرم نگفت چرا میخواد تو بیای اینجا؟حرفی...درمورد مکس نزد؟ بعد سرش را با سرعت به سمت مارک چرخاند و با نگاهی عصبی و منتظر جواب به او خیره شد.مارک کمی فکر کرد ومتعجب شد: -نه...چرا؟اومدنم چه ربطی به مکس داره؟ -ربط داره...تو رو اورده که راهنمای خرید بالش طبی وقتی...اه...بهم اعتماد نداره. این جملات را با صدایی ارام و محزون گفت در حالی که نگاهش را از مارک برداشته بود و به زمین نگاه میکرد.مارک گیج شده بود.بعد از تقریبا 4 سال،لینک را با همان چهره ی محزونی که بالای قبر پدرش داشت دید.روزی که لینک احساس کرده بود دیگر کسی نیست که بتواند قهرمان خود بداند و دیگر کسی نیست که به لینک مثل یک پسر خوب اعتماد کند.مارک در ان روز تنها کسی بود که این موضوع را میدانست.کاملا یادش بود اما نمی دانست حال لینک از چه ناراحت است.مارک پرسید: -چرا بهت...اعتماد نداره؟از مادرت بعیده. لینک داشت به ان روزی فکر میکرد که اعتماد مادرش را از دست داده و حال به ان نتیجه رسیده بود که هنوز مادرش نسبت به او بی اعتماد است.مارک هم نمیدانست اما لینک به او بالش های طبی گفت. -دو سال پیش من... توی خونه ی پدریم... ناخواسته به مکس صدمه زدم.چون اون موقع بیش از حد باهاش بد بودم...مادرم فکر کرد عمدی بوده و همش نگران بود دفعه بعد مکس رو به کشتن بدم. بعد ابروهاش در هم رفت وبا عصبانیت و صدای گرفته ولی خشمگین گفت: -مگه اون زورش به من نمیرسه؟نمیتونه از خودش دفاع کنه؟... -جدی؟مگه چه بلایی سرش اوردی؟ لینک دوباره سرش را به سمت او چرخاند.اما نگاهش نگران بود و پیشانیش چروک شده بود.به صورت مارک که منتظر جواب بود نگاه می کرد و به این می اندیشید که اگر بیش تر توضیح دهد دوستش درمورد او چه فکری میکند.میترسید او هم اعتمادش را از دست بدهد.پس فقط گفت: -نمیخوام درموردش حرف بزنم.میخوایده بود.کمی مکث کرد تا حواسش را جمع کند.بعد زیر کدام بالش طبی تخت را نگاه کرد و گردنبند را یافت.دستش را دراز کرد و ان را برداشت و دوباره در جعبه گذاشت و دوباره جعبه را زیر تخت خالی جای داد.کمی دپار تردید شد.مگر گردنبند را اخر سر در جعبه نگذاشته بود؟جعبه را بیرون اورد و دفترچه خاطرات را برداشت و ادامه ی خاطرات را خواند: ص39: این جا یه چیزی درست نیست.چندتا از وسایلم گم شدن!اون وسایل برام با ارزشن!ساعت مچی پدربزرگ و انجیلی که مادرم بهم هدیه داده بود گم شدن.کلید هم گم شده.خواهرم ازم فرار میکنه و مادرم هم افسرده شده.رابطه ام با داییم داره بدتر میشه.هیچی خوب پیش نمیره.اینکه از خواهرم شنیدم یه جن داره تو خونه پرسه میزنه به انذازه ی کافی بد هست... لینک متعجب شده بود که صاحب دفترچه کسی را شبیه به خودش میبیند.با خواندن  بالش طبی  ادامه ی خاطرات افکار جدیدی در ذهن او امد. ص40: خواهرم لال شده.به گفته ی دکتر دخاطر ترس و وحشت شدید بوده و شاید دیگه حرف نزنه. ممکنه او بچه ی بیچاره یه جن ازاد شده رو دیده باشه؟اون شیشه ها باید ناپدید بشن!هر کدوم که موم سیاه توش باشه رو میبرم.میبرم به اون دره ی عجیب.اینطوری همشون برای همیشه از این خونه دور میمونن.ولی اون کیه که با قیافه ی من توی خونه میچرخه؟اون رو چجوری گیر بندازم؟ لینک با خواندن این صفحه مصمم به رفتن به انباری شد.در دفترچه را بست و همه چیز را جمع کرد و از اتاق بیرون رفت.مکس را بر سر راهش دید که تکه کاغذی در دست داشت.لینک که به فکر کار دیگری بود سرش را پایین انداخت و از کنار مکس گذشت که مکس قبل از این که خیلی دور شود او را صدا زد: -صبر بالش طبی بارداری کن. لینک مکث کوتاهی کرد و بعد با بد خلقی جواب داد: -چی مخوای؟ -تو همیشه وقتی صبح ها بیدار می شی این قدر بد اخلاقی؟ -زود باش مکس... من کار دارم. -هههمم...اینو بگیر شماره اون کسیه که این خونه رو به ما معرفی کرد. دستش را دراز کرد و کاغذ را جلوی لینک گرفت.لینک کاغذ را گرفت و نگاهی به شماره انداخت.به مکس نگاه کرد و گفت: -ممنونم. از رفتارش خجالت کشید اما چیزی نگفت.هر چند از چهره اش معلوم بود که نمیخواهد به چشمای مکس نگاه کند.با سرعت به سمت پله برگشت و از ان ها پایین رفت. او کاملا فراموش کرده بود کسی قرار است به ملاقات او بیاید اما وقتی داشت با نگاهی رو به زمین و با سرعت و سروصدا از پله ها پایین میرفت کسی را در مقابل خودش دید و چون خارج از انتظارش بود  بالش طبی گرد  برای چند ثانیه با دقت بیش تر به او نگاه کرد و بعد با لحنی متعجب گفت: -مارک!؟ مارک با نگاهی کج و لبخندی موزیانه به پله ها تکیه داده بود و دستانش را در جیبش کرده بود.منتظر غافلگیر کردن لینک بود.باهمان نگاه ابروهایش را بالا داد و گفت: -تاداااا...!خوشحال شدی نه؟ لینک درحالی که از پله ها به سمت او می امد گفت: -این جا چیکار میکنی؟مگه نمیخواستی چند روزی بری مکزیک؟پس چرا نرفتی؟ -بیا پایین بهت میگم. لینک سرعتش را بیش تر کرد و خودش را به پایین پله ها رساند وبعد مقابل مارک ایستاد و او را به خوبی برانداز کرد.همان قیافه ی همیشگی.لباس های روشن شروال لی یخی و موهای پرکلاغی.تنها تفاوتی که در قیافه اش ایجاد کرده بود این بود که چتری اش را بالا داده بود.اما مارک معتل نکرد و با سرعت بالش طبی دستش را دور گردن او حلقه زد و روی پنجه ایستاد و بعد برای شوخی با دست دیگرش چتری صاف لینک را بهم ریخت.کاری که لینک از ان متنفر بود.لینک و مارک هر دو هم جسه و قد هردوی ان ها بلند و هم اندازه بود اما زور لینک به ماذاشت همه چیز را به روش خودش درست کند. *** لینک در حیاط راه میرفت در حالی که با زما کارش عمدی نبود...داشت عقب عقب نزدیک میشد. -صدمه ی شدیدی دیده بودین؟رفتین تو کما؟ -این چه حرفیه!من صدمه ای ندیدم...ولی بازم ی بچگانه از پشت سرش شنید: -امی اونجاس. رک نمیرسید.لینک روی پنجه تعادلش را حفظ کرده بود و چیزی نمانده بود که بیفتد.لینک با تقلا سعی می کرد که گردنش را ازاد کند ولی موفق نمیشد.مارک که تقلای او را می دید با خنده حلقه ی دستش را تنگ تر می کرد.هرچند این اولین باری نبود که مارک این گونه با او شوخی می کرد.با این که ان دو همسن و سال بودند اما لینک برای مارک برادر کوچکی بود که او هیچ وقت نداشت.  چگونه بالش مناسب خود را انتخاب کنیم  برای همین گاه از اذیت کردمکس کرد درحالی که داشت دور میزد و به سمت در خروجی میرفت گفت: اس ام اس جدید آذر ماه  -من میرم بیرون بر میگردم. مکس دستپاچه شد: -میخوای چیکار کنی؟چیزی بهش نگی!هی! -میخوام خوشحالش کنم...بهم اعتماد کنید. مکس متعجب به مارک نگاه کرد بعد رفت و گزمه ای که به گوش نمیرسید با خود حرف میزد و از خودش میپرسید که چرا هنوز مادرش به او بی اعتماد است.دستانش در جیبش بود و به چمن های روشن نگاه میکرد.اما سنگی که جلوی پایش بود را ندید.پایش به سنگ گیر کرد و صورتش را چمن های حیاط احاطه کردند.احساس سوزشی در زانویش میکرد.چیزی سفت و کوچک زیر زانویش بود.بر روی زمین قلتید و به زمین نگاه کرد.انگشتری نقره ای رنگ روی زمین بالش طبی مناسب میدرخشید.روی زانو ایستاد و انگشترش را برداشت.به خوبی ان را نگاه کرد.تا به حال انگشتری به این براقی ندیده بود.طرحی ساده و قدیمی روی قسمتی که جلوی دست می افتاد که کمی بزرگ تر بود وجود داشت.براق ولی قدیمی بود.مجذوب انگشتر بود که ناگهان صدایولی افتاد ماه اینده... بعد دستانش را مشت کرد و به سمت بالا برد و با اشتیاق گفت: -من تا دو هفته ی اینده اینجام... لینک از این خبر خوشحال شد و بالش طبی - مقاله حالا می دانست که می تواند تابستان را باکمی هیجان بیش تر بگذراند. او با لبخند گفت: -عالیه!راستی مارک.مادرم از این موضوع خبر داشت.چرا اول به اون خبر دادی؟ -مادرت وقتی فهمید پروازم منتفی شده منو دعوت کرد.بعد هم گفت به تو چیزی نگم. مکس از پله ها پایین امد و گفت: -مادرت داره اماده میشه تا بره.مثل اینکه یه کاری واسش تو یه شهر دیگه پیش اومده.برو ازش خداحافظی کن. -چی؟! بعد به سمت اتاق مادرش رفت و منتظر جواب نماند.مادرش در حال جمع اوری وسایل مورد نیازش بود.چمدانی سیاه و کوچک روی تختش بود و داشت ان را پر می کرد.لینک در را باز کرد و همان جا ایستاد.مادرش با لباس سبز دستش که در حال تا کردن ان بود به سمت او برگشت و گفت: -بیا تو لینک! لینک در حالی که به سمت او می امد بالش طبی از او پرسید: -میخوای دوباره بری؟و کنار مادرش ایستاد و به مادرش نگاه کرد.مادرش لبخندی زد و لباسی که در دست داشت را تا کرد و داخل چمدان گذاشت.بعد با همان لبخند به او نگاه کرد و جواب داد: -اره.میدونم به تازگی از سفر قبلیم برگشتم.اما باید بازم برم پس لطفا با مکس خوب باش.باشه؟ -فقط به فکر اونی؟مامان تو مهندس کشاورزی هستی!جراح نیستیارد اهی کشید.سپس جواب داد: -خب...یه سوءتفاهم پیش اومده بود ولی...فقط یه سوءتفاهم بود. مارک به کنجکاوی ادامه داد: -چه اتفاقی افتاده بود؟مگه چقدر صدمه که دیده بودین؟جدی بود؟ -جین(مادر لینک)نزدیکای خونه بود که لینک وقتی داشت طبقه ی بالا اباژور اتاقش رو جا به جا میکرد پایش خورد بهم.منم چون کنار میله ها بودم افتادم...ولی صدمه بالش های طبی جدی ندیدم. -خب؟بعد چی شد؟ -تو همون موقع هم جین امد توی خونه.لینک بیچاره هیچ مدرکی واسه دفاع نداشت.واقع

sms jadid

  • محمد حسینی

اس ام اس زیبا

sms ziba

ای کاش شعورم مدرک داشت

تا بلکه بعضیا به هوای مدرکشم که شده یادش بگیرند

اس ام اس زیبا

sms ziba

به بعضیا باس گفت

تو مث ساختمون فقط نما داری

اس ام اس زیبا

sms ziba

دوست ندارم کسی رو از دست بدم

ولی اگه کسی بخواد منو از دست بده

با کمال میل کمکش می کنم
 …

اس ام اس زیبا

sms ziba

عشق آدامس نیست که بوى دهنت رو عوض کنه

عشق همون سیر و پیازه که موقع خوردنش میگى گور باباى بقیه …لینک خرید اینترنتی دماسنج عشق در کابوسی ترسناک بود.در تخت غلت میخورد ولی نمیتوانست بیدار شود.پلک هایش را به هم می فشارد و نفس هایش نامنظم میشود.لینک در خواب درغالب کس دیگری است.او را نمیشناخت: -من اینجام...مامان اروم باش... -کجا بودی رین؟تو چرا همیشه غیبت میزنه؟!تو بیماری...نباید این جوریی ما رو نگران کنی. احساس عجز و ناتوانی داشت و به زور چشمانش را باز نگاه داشته بود.در حالی که دستش بر روی قلبش بود ارام جلو رفت. به سمت افرادی که شگفت زده به او می نگرند.دیوارها با پرده های بنفش پررنگ تزیین شده بودن و خانه هوای خفه ای داشت.صندلی های قرمز،پیراهن های تیره و بلند،میزهای قدیمی...با خشم به پیرزنی که صورت عبوس و سفیدی داشت نگاه میکرد که درد شدیدی از قلبش بدنش را فلج کرد و ابروهایش را ماهیتابه رژیمی دو طرفه آگرین در هم کشید.از درد بر روی زمین به خود پیچید و صدای داد و فریاد بلند شد... . لینک با پریشانی از خواب بلند شد و در حالی که قلبش در سینه اش می کوبید به اطراف نگاه کرد.زیر لب گفت: این دیگه چهکه از خواهرم شنیدم یه جن داره تو خونه پرسه میزنه به انذازه ی کافی بد هست... لینک متعجب شده بود که صاحب دفترچه کسی را شبیه به خودش میبیند.با خواندن ادامه ی خاطرات افکار جدیدی در ذهن او امد. ص40: خواهرم لال شده.به گفته ی دکتر دخاطر ترس و وحشت شدید بوده و شاید دیگه حرف نزنه. خرید پستی ساعت دیواری طرح اشک ممکنه او بچه ی بیچاره یه جن ازاد شده رو دیده باشه؟اون شیشه ها باید ناپدید بشن!هر کدوم که موم سیاه توش باشه رو میبرم.میبرم به اون دره ی عجیب.اینطوری همشون برای همیشه از این خونه دور میمونن.ولی اون کیه که با قیافه ی من توی خونه میچرخه؟اون رو چجوری گیر بندازم؟ لینک با خواندن این صفحه مصمم به رفتن به انباری شد.در دفترچه را بست و همه چیز را جمع کرد و از اتاق بیرون رفت.مکس را بر سر راهش دید که تکه کاغذی در دست داشت.لینک که به فکر کار دیگری بود اس ام اس زیبا آذر 93 سرش را پایین انداخت و از کنار مکس گذشت که مکس قبل از این که خیلی دور شود او را صدا زد: -صبر کن. لینک مکث کوتاهی کرد و بعد با بد خلقی جواب داد: -چی مخوای؟ -تو همیشه وقتی صبح ها بیدار می شی این قدر بد اخلاقی؟ -زود باش مکس... من کار دارم. -هههمم...اینو بگیر شماره اون کسیه که این خونه رو به ما معرفی کرد. دستش را دراز کرد و کاغذ را جلوی لینک گرفت.لینک کاغذ را گرفت و نگاهی به شماره انداخت.به مکس نگاه کرد و گفت: -ممنونم. از رفتارش خجالت کشید اما چیزی نگفت.هر چند از چهره اش معلوم بود که نمیخواهد به چشمای مکس نگاه کند.با سرعت به سمت پله برگشت و از ان ها پایین رفت. خوابی بود؟دین دیگه چه کوفتیه؟ بعد به چتریش چنگی زد و روی تخت نشست.به ساعت روی میزش نگاه کرد.ساعت 6:31 بود و او قرار بود ساعت 8 بلند شود.اهی کشید و خود را روی تخت انداخت.به خوابش فکر کرد.ان زن او را رین صدا زد؟! رین دیگر کیست؟همان پسری که خاطرات رو نوشته!؟به نظر لینک زن اشنا می امد ولی او را به جا نمی اورد.چرا به پیرزن با شکاکی و عصبانیت نگاه میکرد؟!این سوالات در افکار او غوطه ور بودند که لینک یک دفعه پیرزن را به یاد اورد... -اون پیرزن...جعبه! با سرعت از تخت پایین امد و دو زانو روی زمین نشست و دست ساعت دیواری طرح شکوفه به سوی جعبه ی زیر تختش دراز کرد و جعبه را بر روی زمین به سمت خودش کشاند و درش را باز کرد.عکس خانوادگی را برداشت و با دقت به ان نگاه کرد.پیرزن داخل عکس قدیمی همان پیرزنی بود که با لباس قرمز و دامن بلند به او نگاه می کرد.ان زن هم در عکس بود.مادر رین!لینک با خود فکر کرد که حتما به علت این که خیلی به ان دفترچه ی خاطرات فکر میکرد این خواب عجیب را دیده بود.پس وسایل را دوباره داخل جعبه گذاشت و میخواست در ان را دوباره ببندد که متوجه شد گردنبند نقره ای نیست.به اطرافش بر روی پارکت سرد دست کشید تا پیدایش کند اما بی فایده بود.کمی مکث کرد تا حواسش را جمع کند.بعد زیر تخت را نگاه کرد و گردنبند را یافت.دستش را دراز کرد و ان را برداشت و دوباره در جعبه گذاشت و دوباره جعبه را زیر تخت خالی بسته لاغری مهزل جای داد.کمی دپار تردید شد.مگر گردنبند را اخر سر در جعبه نگذاشته بود؟جعبه را بیرون اورد و دفترچه خاطرات را برداشت و ادامه ی خاطرات را خواند: ص39: این جا یه چیزی درست نیست.چندتا از وسایلم گم شدن!اون وسایل برام با ارزشن!ساعت مچی پدربزرگ و انجیلی که مادرم بهم هدیه داده بود گم شدن.کلید هم گم شده.خواهرم ازم فرار میکنه و مادرم هم افسرده شده.رابطه ام با داییم داره بدتر میشه.هیچی خوب پیش نمیره.این

اس ام اس زیبا

sms ziba

  • محمد حسینی