دیفاری

مطالب زیبا

دیفاری

مطالب زیبا

اس ام اس جدید

چهارشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۴۳ ب.ظ

مورد داشتیم به خاطر عیدی گرفتن

کفش پوشیدنش ۲۰ دقیقه طول کشیده


اس ام اس جدید


شهرام شب پره با همین شعر معافیت سربازی شو گرفت

این شبی که میگم شب نیس        ــ دویستا شنا برای سپهر آب خوردنِ.     آیناز با سر حرفم و تایید کرد و گفت:     آیناز:اوهوم؛یادش بخیر اوایل که باهاش آشنا شده بودیم چه ریغویی بود اما به لطف تمرنای استاد این هیکل توپ الانشو داره.   Sphrba abandonner ledit lieu et vous dites qu'il est? Dit alors Khndydv       Sepehr: [Refrain:]! De la tête trop loin si vous savez ce que leur tyrannie! Jon, vous n'êtes pas Sacharias droite mon dos!       Tante -Jvn le cancre! .ynaz Vous pouvez l'effacer? Je ne veux pas de promesse Juin sol.       Ynaz shampooing pour déplacer Dad.bd clairement confirmé par une brise rapide a jeté toute la poussière Harrow.       Je souffre du ciel:       -Yad Prends tout ton gorge Myryzy Adam Harrow sol.       Sphère: la bonne sorcière venue congrégation.       Ynaz ton sérieux nous a dit contrôleurs Nystym.ma Assistant Nasrym.   ساعت دیواری طرح هیراد    Sepehr: Je suis la voix que vous n'êtes pas survivre le secret de comment l'orateur?!:    که بهش مربوط میشد.     خواستم بیام بیرون که یه صدای ضعیفی توجه مو جلب کرد.کمی با دقت گوش کردم .به نظر می رسید که چندین نفر دارن باهم حرف می زنن ولی انقد یواش بود که شبیه پچ پچ بود.     احساس کردم هوای اتاق داره سنگین میشه.موندن رو جایز ندونستم.همین که خواستم برم بیرون دقیقا جلوی پام یه چیزی شروع به بالا اومدن کرد.   -زهر عنکبوت!رو آب بخندین!  ساعت دیواری طرح هیراد    سپهر بین خنده هاش گفت:به این فرفره بگو برات فوتش کنه.      با خنده به آیناز که کنارم نشسته بود نگاه کردم،اونم بدون هیچ حرفی سرش و از پنجره داغون ماشینم بیرون برد و نفس عمیقی کشید ، بعد طولانی ومحکم نفسشو داد بیرون که یه راه طویل و بزرگ ایجاد شد.      ماشین و روشن کردم از اون کوهستان جهنمی فرار کردیم و به سمت قائمشهر به راه افتادیم.   ساعت دیواری طرح هیراد   تا قائمشهر تقریبا راه زیادی نبود. وقتی رسیدیم باید برم دفتر یه خورده کار نیمه تموم دارم.بعدم باید برم خونه چند هفته ای میشه نرفتم هه فکر کنم با خاک یک سان شده آخه دفعه ی آخری که تو خونه بودم کار فوری پیش اومد و نشد همه پنجره هارو ببندم.      باسئوال آیناز رشته ی افکارم پاره شد:    ! Se il vous plaît Shut Up Ynaz:       Sepehr: ADBT Sacharias vous aimez.       Shade temps -Svar Ndarym.alan nouveau Vklh Sean trouve.       Sepehr opposé: Pourquoi ne pas utiliser la puissance de l'Alarzmvn?       -Chvn Je ne le fais pas!       Ynaz: trop égoïste!       Sepehr: L'objectif immédiat je suis d'accord avec vous.       Sacharias -Qabltvn et pas dans vos propres mots!   من به شخصه رو نردبون هم که می ایستم سر گیجه میگیرم!     سپهر:خوب نیلوفر،آیناز شب بیاین خونه ی من تا دور هم باشیم!هوم؟چطوره؟     یکم فکر کردم، فعلاً حوصله ی خونم و نداشتم. بد نبود.با ارتفاعش میشد کنار اومد .فوقش نزدیک پنجره نمی رفتم دیگه .جالب اینجا بود که سپهر خودش شبا تو بالکن میخوابید! بد تر از اون آیناز که میرفت رو سقف میخوابید!کلا دوستای من یکم عجیب غریبن.یکم که چه عرض کنم ...     ــ باشه پس من ساعتای 4میام خونت .     آیناز:اُکی،منم میرم خونه دوش میگیرم و یکم استراحت کنم بعد میام.  ساعت دیواری طرح هیراد   سپهر:اکی و مرگ ،پس فعلا زاخارا.     ــ خدافظ می بینمت.     ساناز:بای بای هانی.     سپهرچپ چپ و نگاهش کرد و رفت تو آینازم یه "چیش" گفت. راه افتادم.تو راه دیدم آیناز به اطراف نگاه میکنه منم به اطراف نگاه کردم چیزه مشکوک یا خاصی ندیدم برای همین پرسیدم:     ــ آنی چیزی شده؟ چرا به دوروبرت نگاه میکنی؟     آیناز سرش و به سمت من چرخوند و به من نگاه کرد و گفت:     آیناز: نیلو فکر کنم ماشینت بد جوری داغون شده! اکثر ماشینای اطراف دارن بهمون نگا ه می کنن.     این دفعه با دقت به نگاه کردم دیدم آیناز راست می گه.     ــ جهنم بزار اینقدر نگاه کنن تا چشمشون دراد.     آیناز:گوشیتو بده آهنگ گوش کنم .گوشی خودم خونه ست.     -گوشی منم خونه ست!     اول پوفی کرد ولی بعد چند لحظه زد زیر خنده.     -به چی میخندی؟     با خنده گفت:     آیناز:بیچاره استاد این حرکت و چند با به سپهر یاد داد بازم آقا یاد نگرفت.     -کدوم حرکت؟     آیناز :همین جابه جا کردن اشیاء زیر خاک!یادمه یه بارسر همین گارد مجبور شد دویست تا شنا بره.         Sepehr: Nous maintenant Albrzym Savez-vous la façon dont Six semaines test?       سپهر:در کمال ناباوری آنی باهات موافقم.      -قابلتون و نداره به قول خودت زاخار!      سپهر: ما الان البرزیم!میدونی تا قائمشهر چقد راهه؟   ساعت دیواری طرح هیراد   -من رانندم.تو غر میزنی؟در ضمن کجا تا قائمشهر راه زیاده؟       پوفی کرد وعقب نشست، آینازم کنار من جلو نشست.منم سوار شدم ولی استارت رو که زدم متوجه یه چیزی شدم که باعث شد به عقل خودم ودوستام بد وبیراه بگم.با حرص گفتم:      -خب !من الان چجوری باید تو این مه رانندگی کنم؟!      بعد چند ثانیه سکوت یهو آیناز وسپهر زدن زیر خنده.منم خندم گرفته بود با این وجود گفتم:         آیناز:میخوام صد سال سیاه لیاقت نداشته باشم.     میدونستم کل کل اینا تا فردا صبح هم طول میکشه واسه همین با صدای نسبتا بلندی گفتم:     ــ بسه دیگه. سپهر تو دفتر کار نداری؟من میخوام برم دفتر اگه میای بیا.     سپهر:نه،من تمام کارهام و انجام دادم بنابراین میرم خونم تا یکم استراحت کنم .     دیگه چیزی نگفتم خدارو شکر آیناز و سپهر هم حرفی نزدن.بعد از یه ساعت رسیدم دم اپارتمانی که سحر و سپهر توش خونه داره.طبقه نهمِ.نمیدونم چطور سر میکنن؟ منم خندیدم و در جوابش چیزی نگفتم:       Ranndm.tv -Mn're plaindre? En plus de Ghaemshahr où l'excès?        Pvfy il se rassit, Ynazm mon côté quand je roule mais Entrées Nshst.mnm que je   سپهربا بیخیالی گفت:آهان .اون و میگی؟بعد خندیدو گفت      سپهر:همینم از سرتون زیاده!اگه بدونی چه زوری میخواد! جون تو دیگه کمرم راست نمیشه زاخار!      -جون عمه ت بیشعور!.آیناز تو میتونی تمیزش کنی؟دیگه نمیخوام خاک نوش جون کنم.      آیناز سرشو به نشونه تایید تکون داد.بعد با یه نسیم سریع همه گردوغبار هارو ریخت کنار.      روبه سپهر گفتم:   ساعت دیواری طرح هیراد   -یاد بگیر!تو همه خاک هارو میریزی تو حلق آدم.      سپهر:خوبی به جادوگر جماعت نیومده.      آیناز با لحن جدی گفت:ما جادوگر نیستیم.ما کنترل کنندگان عناصریم.      سپهر :موندم تو با این صدات چطور گوینده راز بقاء نشدی؟!:      !Please Up Shut آیناز:      سپهر:ادبت تو عشق است زاخار.      -سوار شید وقت نداریم.الان دوباره سر وکله شون پیدا میشه.      سپهر اعتراض کرد:چرا نباید از قدرت طی الارضمون استفاده کنیم ؟      -چون من ندارم!      آیناز:خیلی خودخواهی! l'ai remarqué quelque chose qui fait sens pour moi mauvais Vdvstam Vbyrah cupidité Bgm.ba dit:       -Khb! Je dois vous maintenant comment je conduis la brume?      آخه هر دفعه که میبینش چشماش یه رنگه فکر کنم یه ست24رنگِ لنز داره. یه خورده به اون یکی امیری شباهت داره.     رسیدم دفتر .ماشینو پارک کردم وپیاده شدم برگشتم سمتش تا با ریموت قفلش کنم که چشمم افتاد به بعضی جاهاش که توی مه نتونسته بودم ببینم.ای خدا بگم چیکارت کنه سپهر!علاوه بر اون چیزایی که تو کوهستان دیده بودم، شونصد تا خش افتاده بود روش،یکی از آینه بغل هاش کنده شده بود و اون یکی هم همش ریخته بود .خلاصه قوطی بیشتر بهش میومد تا ماشین !     کلید های دفترو از جیبم درآوردم و درو باز کردم.رفتم توی راهرو ی طبقه بالا.وارد اتاق کارمون که به خواسته من برای سه نفر جا داشت شدم.خندم گرفت.میز سپهر شلوغ پلوغ و بی نظم بود. برعکس آیناز .نمیدونم با این همه اختلاف نظر و سلیقه چطور با هم کنار میان ؟ البته کنارم نمیاد 24ساعته دعوا دارن.ولی من که میدونم دعوا هاشون فقط ظاهریه.     میز خودمم که ماشا الله شتر با بارش توش گم میشه.بعد نیم ساعت گشتن وحرص خوردن بالاخره مدارک مورد نیازمو پیدا کردم وگذاشتم لا به لای پرونده ای      آیناز:میای خونه ی من یا میری خونه سپهر؟  ساعت دیواری طرح هیراد    ــ دفتر کار دارم،از اون جا هم میرم خونه ی خودم. چند هفته ای میشه خونم نرفتم.      آیناز: اکی،سپهر تو دفتر کار نداری؟      هیچ صدایی از سپهر در نیومد.آیناز به عقب نگاه کرد و یکم بلندتر گفت:      آیناز:سپـــهر؟      بازم صدایی از سپهر درنیومد.      ــ به نظرت خوابه؟این جور که این سابقه داره باید داد بزنی.      سپهر خواب خیلی سنگینی داشت طوری که اگه یه بمب هم کنار گوشش بترکونن به زور بیدار میشه.هه بد بخت سحر که باید هر روز این و بیدار کنه.      آیناز نفسشو با حرص بیرون داد و این دفعه داد زد: ســـپـــــهــــــرررر؟      سپهر چشماشو باز کرد ووقتی قیافه ی سرخ شده ی آیناز و دید نیشش شل شد و باز اون دوتا چال خوشگل رو لپش به وجود اومد.      سپهر:چیزی شده؟بامن کار داشتی؟      آیناز:یعنی خوابت انقدر سنگینه.      سپهر:آره بد مصب باید بهش بگم یه خورده رژیم بگیره بد بخت سحرم صبحایی که میخواد من و بیدار کنه باید یه شیپور دستش بگــــ......      یهو من و آیناز باهم گفتیم:بــســـه      سپهر:ااااه؟چطونه عربده میکشین؟ خیر سرم دارم حرف میزنم؟      آیناز:بله میدونیم و اینم میدونیم که اگه ولت کنیم تا فردا صبح واسمون حرف میزنی.      سپهر:لیاقت نداری من باهاتون حرف بزنم.  Après quelques secondes de silence a été soudainement Ynaz Vsphr Cependant, je ris à Khndh.mnm suivant:       -Z · Araignées h! Est stupide eau!       Sphère entre son rire dit de vous dire ce concert après sa mort.    ــ برو پایین تا بیش تر زدحال نخوردی.     آیناز: ایـــش؛بای بای شب میبینمت.     ــ به قول سپی درد و بای بای.     اونم مث خودم گفت     آیناز:به قول سپهر؛سپی حناق نیلو جان.     ــ دِ برو دیگه منم رفتم خدافظ.     اونم مث آدم خداحافظی کرد و رفت  مانتو پاییزه پانیذ   .از خونه ی آیناز تا خونه ی سپهر10 دقیقه راه بود ولی به خاطر ترافیک یه بیست دقیقه ای طول کشید تا رسیدیم.     پشت چراغ قرمز از توی آیینه به خودم نگاه کردم،یه دختر24ساله باچشمای نقره ای،که همیشه لنز مشکی میزاره که بازم به خاطر چشمای خودش رگه های خاکستری پیدا میکنه..موهام تا شونمِ ومشکی ِ ولی لاش تیکه تیکه نقره ای رنگ کردم.  سکوت همیشه به معنی رضایت نیست   یه اب افزار نیمه حرفه ای هستم.وضع روایط اجتماعیم افتضاحه. باتنها کسایی که رابطه دارم همین آیناز، سپهر و خواهرش سحر و بعضاً شاگردای آب افزاری،که در نبود استاد بهشون درس میدم ،هستن. با بوق ماشینای پشت سری به خودم اومدم و راه افتادم.پدر من که نیکداد مهراد باشه یه دفتر بزرگ وکالت داره ولی به گفته ی خودش چون من جوونم و تجربه ندارم و خامم و از این حرفا... ریاست و داده به آقای کاظمی،ولی من که میدونم به خاطر بی اعتمادی به من ریاست و به من ندادِ.     دفترمون دو طبقه ست،که طبقه ی دوم من و آنی و سپهر و یه آقای دیگه هستیم؛طبقه ی هم اولم چهارتا وکیلن که دو تاش به پت ومت گفتن زکی!یه ریقو که فکر کنم فامیلیش امیریِ،هیشه ی خدا هم موها نامرتبِ.     یکی دیگه هم در کمال تعجب فامیلیش امیریِ. از اون جایی که فضول نیستم نمیدونم با هم نسبتی دارن یا نه؟چهره وتیپش به قول آنی بدکی نــــی(!!!)فقط یه کم سوسوله.     Ynaz qui était assis à côté de moi en riant que je regardais, je l'aimais sans un mot et briser la vitre de ma voiture et prit une profonde inspiration, tenir longtemps après la Nfsshv a donné un long chemin et le grand.       Je me suis tourné sur la voiture et l'enfer de cette montagne, nous partons pour le côté Ghaemshahr.       Six semaines est loin d'être aussi bien des égards. Quand nous sommes arrivés au bureau, je travaille un peu plus de la moitié Darm.bdm Heh n'a pas eu à rentrer à la maison après quelques semaines, je pense que je suis dévasté parce que la dernière fois que je suis rentré chez moi il ya une tâche urgente est venu pour les fenêtres près Harrow.       Chaîne Basyval Ynaz déchiré mes pensées:    ساعت دیواری طرح هیراد   Ynaz: Je veux rentrer chez moi au ciel ou vous rentrer à la maison?       Bureau, je rentre chez moi à sa propre place. Je suis allé dans ma maison quelques semaines.       Ynaz: Ok, le ciel ne travaillent pas dans un bureau?       Pas de bruit venant du ciel dans Nyvmd.ynaz plus je regarda et dit:       Ynaz: sphère?       Encore une fois une voix du ciel Drnyvmd.   ساق شلواری توکرکی    Qu'est-ce que vous rêvez de? Le type qui va être un disque à succès.       Sepehr sommeil était si lourd comme si une bombe explose à côté de sa magie malchanceux Ear Force Myshh.hh Btrkvnn qui doit être fait tous les jours et sont éveillés.       Ynaz Nfsshv avec avidité et cette fois, je criais: Sphrrrr?       Sphère et quand il ouvrit les yeux et vit l'apparition d'une frite de Ynaz Nyshsh assez lâche et d'ouvrir les deux trous Lpsh est entré en existence.       Sepehr: Quelque chose est arrivé Avez-vous travaillé avec moi?       Ynaz: Voilà sommeil si lourd.       Sepehr: Ouais mauvais de dire à sa bouche était un peu malchanceux régime SHRM Sbhayy que je voulais être une trompette à la main et est venu sac ......       Ynaz ensemble et tout à coup je lui ai dit: Arrête!       Sepehr: Aaaah Chtvnh Mykshyn cri? Je ne parle pas de moi?    دستکش تاچ اسکرین - Silver Touch   Ynaz: Oui, elle le sait et elle sait que je parle volts Vasmvn jusqu'à demain matin.       Sepehr: Je ne deserve'll pas parler.  با تعجب نگاش کردم و گفتم:     ــ میدونی الان دارم به چی فکر میکنم؟     آیناز با خنده گفت:اوهوم؛بی خیال بابا اگه جلو خودش بگم به خودش میگیره.     ــ خدا شما دوتا رو شفا بده تو جلوش ازش بد میگی پشتش خوب.اونم جلوت ازت بد میگه پشتت خوب.اووووووووووف.     نیم نگاهی بهش کردم فکر کنم الاناش که از ذوق بی آنی شیم.     ــ ذوق مرگ نشی بی آیناز شیماااا.     آیناز: گمشو توهم که فقط بلدی زد حال بزنی.     جلو ی خونش نگه داشتم و گفتم:   اگه شب مثل مث اون شب نیس

امشب مثل دیشب نیس ، هیچ شبی مثل امشب نیس


اس ام اس جدید


از بدترین ظلم هایی که عطرها و اهنگها به ما میکنن اینه که

بدون اجازه هلمون میدن وسط خاطرات

لطفا منبع را ذکر نمایید : وبلاگ دیفاری

  • محمد حسینی

اس ام اس جدید