تو باز مانده آخرین نسل
---------------------------------------------------------------------------------
تو باز مانده آخرین نسل معشوقان جهانی
بدون بوس و کنار
بدون آغوش
شاید حتی وجود نداشته باشی
بی اینهمه اما
هنوز
دوستت دارم...
رفته بودم تو فکر که یهو پارا فاصله چند متریش و با من به صفر رسوند و یغم و چسبید. تو صورتم داد زد: ـ مگه من به تو نگفته بودم نباید عاشق بشی؟ اول با گیجی نگاهش کردم بعد مث خودش داد زدم: ـ دِ مگه دست خودم بود دیوونه؟ پارا: وای نگو که کار دلت بوده که همین جا گلاب به روت، روت بالا میارماااا. از تهدیدش خندم گرفت اما خیلی نیش دار جواب دادم: نفس نفس میزد. دویدم سمتش: ـ نیلو... نیلو عزیزم... الهی من بمیرم آخه چرا جیغ کشیدی؟ بغلش کردم و گذاشتمش رو مبل سریع رفتم تو آشپز خونه و آبجوش ولرم گیر آوردم و برای نیلو بردم... تا رسیدم بهش صورت خیس شده اش و دیدم: ـ الهی دورت بگردم چرا زانو زدم رو زمین.بهم نگاه کرد و با بغض و چشمای اشکی گفت: ـ من خیلی تنهام پدرام.... تنها تر از اون چیزی که نشون میدم. دیگه نتونستم و نخواستم خودم و کنترل کن..... کارتون پیتزارو ازش گرفتم و گذاشتم رو میز و بغلش کردم. اونم دستاش ومحکم دورم حلقه کرد و اون موقع بود که اشکاش مثل رود رو گونش جاری شد: ـ اون مادرم دماسنج عشق که به خاطر حماقتم مرد... اون از پدرم که بی هیچ خجالتی تو چشمام زل میزنه و میگه ازت متنفرم اون از داداشم که تازه همون روز اول یه مشت دروغ تحویلم میده... من تنهام پدرام... ایناز مامان و بابا داره، جدیدا هم با سپهر نامزد کرده... سپهر سحر و ایناز و داره اما من... هیچ کس و ندارم. به خودم فشارش دادم... حس میکردم با این حرفاش قلبم و تو مشتش گرفته و داره فشار میده... بی اراده با لحن پر از عشق و محبت گفتم: ـ پس من چیم؟ ـ تو هم وقتی آتش افراز پیداشه تنهام میذاری... اصلا همه برام یه جور رهگذرن. پوزخندی تو دلم به حرفش زدم...ولی گفتم: ـ مگه من میتونم تورو تنها بذارم؟ خودمم بخوام دلم نمیذاره تنهات بذارم عروسکم.. سرش و از تو بغلم در آورد و با تعجب تو به من گفت: چــه زیبــاست ـ تنهام نمیذاری؟ ـ میتونم؟ خیلی سخته بین دو نفر باشی که دیوانه وار همه رو دوست دارن ولی نتونی این و بهشون ثلبت کنی و اون ها بازم تو جاهلیتشون بمونن..... در عجبم چرا من؟؟؟ چرا من باید بهشون ثابت کنم که هم و دوست دارن؟؟؟ چرا تا به این یکی میگم طرفت خودکشی کرد قلبش میاد تو دهنش و به اون یکی میگی دوست داره میخواد من و قانع کنه که نع نداره؟؟؟ در صورتی که من تو همون لحظه و همون ثانیه از اون یکی میپرسم دوسش داری؟؟؟ میگه خیلی.. دیگه خسته شدم خودم و به اب و اتیش زدم ولی نفهمیدن... به خدا دیگه نا ندارم.... الانم که هر دو تو فاز خودکشین.... دیگه دارم به زنده بودنشون شک میکنم.....امید وارم سر عقل بیان و از اون فاز خودکشی لعنتی که داره عذابم میده بیان بیرون.... 12 کاربر از پست Sanaz.MF تشکر کرده اند . *aren* , ATRA72 , elis ـ تو وقتی عاشق تل مو hot buns نیما شدی کار عقلت بود؟ ویرایش توسط Sanaz.MF : 1393,07,18 در ساعت ساعت : 20:37 14 کاربر از پست Sanaz.MF تشکر کرده اند . *aren* , ATRA72 , elish688 , farshte , Fatima.N , kfdh , m.a.r.z.i , mahdis.nzh , rahha , setareh06 , TaraStar , آنا تکـ , پرنیا بابایی , کابوس001 1393,07,18, ساعت : 20:17 Top | #113 Sanaz.MF Sanaz.MF آنلاین نیست. کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.MF آواتار ها تاریخ عضویت فروردین 1393 نوشته ها 765 میانگین پست در روز 3.52 محل سکونت خودمم نمیدونم تشکر از کاربر 1,965 تشکر شده 3,917 در 560 پست حالت من Delvapas اندازه فونت پیش فرض اول با بهت کرم موبر رینبو نگاهم کرد ولی به یه مشت به گونم زد که به گه خوردن افتادم که چرا اون حرف و زدم: ـ چطور به خودت جرئت میدی اسم نیما رو به زبون بیاری؟ چند قدم رفتم جلوتر چون با مشتش پرت شدم عقب: ـ همون طور که تو بh06 , TaraStarکه بد حرصی شد چون اومد طرفم و هر چی میخوردم زدتم.. تنها نگرانیم شکستگی بدنم بود وگرنه زخما رو میشد یه کاریش کرد... مخصوصا با این آموزشایی که حالا دارم میگرم اوووف من خر رو باش دارم میمیرم از درد اون وخ به فکر آموزش هامم. ـ پسرِ پرو... با سه تا نوخاله گشتی فکر کردی همه کاره ای؟ یا این که واقعا حرف اون ایناز خل و باور کردی که گفتی مبین ازت محافظت کرده؟ من بودم که به نوچه هام گفتم وقتی اون هست بهت نزدیک نشن. چون اون یه مزاحم بیش نبود. صابون کوسه یکی نیست بگه آخه نوخاله همین که اون باعث شده تو بهشون بگی نزدیکداری گریه میکنی؟ رفتم و جلوش زانو زدم نشست و به صورم دست کشید درد گرفت اما اخم نکردم: نیلو: پدرام... صورتت. ـ فدا سرت گلم بیا.. بیا این آب و بخور که حنجره برات نموند. نیلو: بی خیال مهم اینه که تونستم تورو نجات بدنم. لبخندی بهش زدم که گوشه لبم درد گرفت.انگشتش و آروم گوشه لبم کشید که قلقلکم اومد...خندیدم... ـ به چی میخندی؟ ـ قلقلکم اومد. خندید.. اون و ازش چنگ زدم و در و بستم. دور یکی از انگشتام بستم و زدم بیرون که مشکوک نگام کرد: ـ خوبی؟ ـ اره... ـ مطمئنی؟ لبخندی بهش زدم و بی اراده دستم و انداختم دور شونه های ظریفش: ساعت دیواری طرح اشک ـ بیا بریم عزیزم من خوبم. با خجالت نگام کرد و لبخند ملیحی زد... زیر لب گفتم: ـ آخ قربون خجالتاش.. مطمئن بودم خیلی آرومتر از اونیه که بخواد بشنوه ولی یهو بهم گفت: ـ از من به تو یه نصیحت... این و یادت نره جن ها گوشاشون خوب کار میکنه. نفسم حبس شد... خاک تو سرت پدرام با این گند کاریت...اما بی خیال با یه نیش گشادِ تابلو گفت: ـ خو که چی. شونه ای بالا انداخت و نیش خند گفت: ـ هویجوری گفتم. ـ آها... مرسی. دوتا پیتزا سفارش دادم تا اومد حرفای مختلف زدیم... بعدم که مث این قحطی زده ها افتادیم به جون پیتزاها ولی وسطش یهو نیلو با بغض گفت: , پرنیا بابایی , کابوس001 1393,07,18, ساعت : 20:13 Top | #112 Sanaz.MF Sanaz.MF آنلاین نیست. کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.MF آواتار ها تاریخ عضویت فروردین 1393 نوشته ها 765 میانگین پست در روز 3.52 محل سکونت خودمم نمیدونم تشکر از کاربر 1,965 قرص لاغری مهزل تشکر شده 3,917 در 560 پست حالت من Delvapas اندازه فونت پیش فرض شونه بالا انداخت. پیشونیش و بوسیدم گفتم: ـ نمی خوام و نمیتونم. چون من دو...... تا اومدم بگم دوست دارم برقا رفت... وای خدایا نه. ـ« به به، جمعتون جمعه گلتون کمه.» آروم نیلو رو از بغلم در آوردم که پوزخند پارا بزرگ تر شد... با گستاخی رو بهش گفتم: ـ اشتب به عرضتون رسوندن اون خلمون بود که کم بود که به لطف تو تکمیل شدیم. دندوناش و با حرص رو هم سابید: ـ مثی که معامله یادت رفته.نه؟ ـ نه هرگز معامله چرت تورو از یاد نبردم. با لحن مسخره ای گفت: ـ خودمم بخوام دلم نمیذاره تنهات بذارم عروسکم.(لحنش عادی شد:).. هه این من بودم که این و گفتم. چشمام به تاریکی عادت کرد... چشمای نقره ایش پر از خشم بود: ـ برای بار دوم میگم معامله های تو همش باد هواست. پوزخندی زد. نیلو بلند شد و اومد رو به رو من ایستاد: ـ پارا مشکل تو با منِ. پارا داد زد: ساعت دیواری طرح شکوفه ـ نه... مشکل من اونه(من).... اون به من یه قول داده که در برابرش جونش و گرفته. ـ تو کی هستی که واسه جون یه آدم معامله تایین میکنی؟ پوزخندش به قه قه تبدیل شد . یهو یه سایه نیلو رو هل داد و نیلو افتاد تو بغل پارا و پارا هم معطل نکرد و با آرنجش محکم زد رو گردنش که نیلو بیهوش افتاد کنار پاش: ـ فکر کنم حالا بهتر بتونیم بحث کنیم آقای آتش افراز گمشده....هه دلم به حال معشوقت میسوزه که من نیان ینی محافظ کرده ازم دیگه.اه وای مامان مردم از درد. یهو یه صدای جیغ اومد که باعث شد پارا بیوفته رو زمین و گوشاش و بگیره.. تو کمتر از یک ثانیه اون خونه تاریک پر شد از سایه های عجیب که اونام یه جوری بودن.... انگار صدا داشت عذابشون میذاد. پارا غیب شد... و همین طور همه ی اون ماهیتابه آگرین سایه ها که فکر کنم نوچه های پارا بودن... برق ها اومد. به نیلو نگاه کردم. روی زمین افتاده بود وh688 , Fatima.N , kfdh , m.a.r.z.i , mahdis.nzh , rahha , setare. دستام و دور کمرش حلقه کردم و به خودم نزدیکش کردم... اونم دستاش و دور گردنم حلقه کرد...پیشونیم و به پیشونیش چسبوندم: ـ نیلو؟ در کمال تعجبم گفت: ـ جونم؟ لبخندم عمیق تر شد!!! ـ خیلی میخوامت. چشمکی زد و به شیطنت گفت: ـ من بیشتر. با تردید یکم لبام و به لباش نزدیک کردم ولی باز ایستادم... اون که تردیدم و فهمید یه خورده اومد جلو.. تردید و گذاشتم کنار و لبام و رو لباش گذاشتم. ***** فکر میکنه تو یه انسانسی. ـ خفه شو.... خودتم خوب میدونی من اجدادم انسانن ولی من دایم یه نیمه جن بوده واسه همـ... با صدا خندش حرفه خودت جرئت میدی اسم نیلو رو به زبون بیاری. مثی ـ هه یه روز حتی فکرشم نمیکردم ادکلن زنانه ورساچه مشکی هامون پسر عمم باشه. با دهن پر و تعجب نگاهش کردم. بی توجه به تیکه پیتزا سالمی که تو دهنم بود قورتش دادم که هر چی فحش یاد داشتم نصار خودم و کردم... رفتم جلوش وم و خوردم..اُزگل.. این دیگه از کجا میدونه؟ نکنه متانت یکی از جاسوسای اینِ؟ نه بابا زر نزن پدرام اون نامزد نیماست.
---------------------------------------------------------------------------------
لطفا منبع را ذکر نمایید : وبلاگ دیفاری