آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند
سالها با علاقه کار کرد ، به دیگران نیکی کرد اما با تمام پرهیزگاری
در زندگیاش اوضاع درست به نظر نمیآمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت :
واقعا که عجبا.
درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده
نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام رنجهایی که در مسیر معنویت به خود دادهای، زندگییات بهتر نشده
آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد
سرانجام در سکوت ، پاسخی را که میخواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود :