دیفاری

مطالب زیبا

دیفاری

مطالب زیبا

اس ام اس جوک پیامک خنده دار جدید

چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۰۲ ب.ظ

از بیرون اومدم خونه دیدم خواهرم پشت سیستم نشسته داره بازی می کنه

بهش می گم : داری پرندگان خشمگین بازی می کنی؟

می گه : نه احمق دارم angry birds بازی می کنم

اینم فک و فامیله ما داریم ؟




برادرم اومده میگه : روزه ای ؟

من : چرا نباید نباشم ؟

برادرم : آخه الان تو رساله خواندم روزه به معلول های ذهنی واجب نیست !

آخه این همه لطف و عشق و محبتو چطوری من هضم کنم؟



الان به تنهایی دارم بار تمام این کنکوری هایی که دولتی قبول شدن رو به دوش میکشم

سه ساله بابا اینارو می زنه تو سرم چون آزاد قبول شدم

اینم فک و فامیله ما داریم ؟

س... در ضمن من هم*جن*با*زم یا تو اخم کرد و گفت: سپهر: شوخی کردم ولی دور از شوخی تصورشم حال بهم زنه.     چیزی نگفتم و ساندویچی رو که بهم داد و خوردم.داشتم میخوردم که یهو یکی گفت:   لبخندی زدم:     ـ چیه؟   12 کاربر از پست Sanaz.MF تشکر کرده اند .       آنلاین نیست.  کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.MF آواتار ها  تاریخ عضویت  فروردین 1393 نوشته ها     760 میانگین پست در روز     3.55 محل سکونت     خودمم نمیدونم تشکر از کاربر  ساعت الیزابت    1,959     تشکر شده 3,864 در 554 پست حالت من     Delvapas   اندازه فونت پیش فرض      پدرام: چه جالب بدنت و خشک کرد.     بدون این که خودش بفهمه آب های رو لباس اونم برداشتم، رفتم سمت ویلا و گفتم:     ـ بی خیال.. کارای من همش برات جالبه... بیا بریم.     ***     قسمت هفدهم....آیناز...     با خستگی خودم و رو صندلی تو پارک شهر استانبولِ ترکیه انداختم... از صبح داریم دنبال مبین میگردیم ولی این بی شعور معلوم نیس کدوم گوریه.الانم سپهر رفته یه چیزی بگیره کوفت ساعت دیواری طرح عشق کنیم...اومد...     سپهر:بیا... میگم آیناز هستی بریم یه سر به همه کلوب های هم*جن*با*زا بزنیم؟     با درد نگاهش کردم که خندید:  سپهر: تنبل... میریم یه حالیم میکنیم.     تک خنده ی خسته ای کردم:     ـ خرِ این جور کلوپ ها زنانه مردانه بابا حالا به بنده حقیر لطف میکنین و میگین که برا ایناز چه اتفاقی افتاده؟     ـ مزه نریز خودم داشتم میگفتم البته اگه تو جفتک نمینداختی.  اومد حرفی بزنه که انگشت اشارم و جلو دهنش تکون دادم:     ـ یه دو دیقه این و بسته نگه دار تا بگم... چای تیما خوب ایناز یه خواهر دوقلو به اسم الناز داشت.. ایناز و الناز بیش از حد شبیه هم بودن جوری که مامانشم به سختی تشخیصشون میداد. یه یه سال از این که ما فهمیده بودیم کییم و چییم گذشته بود که جسد الناز و، ایناز جلو خونشون میبینه همراه جسد یه نامه هم بوده. پارا تو اون نامه گفته بود که ایناز و کشته و دیگه ما نمی تونیم موفق بشیم.خوب می دونی که ما باید چهار نفرمون تکمیل باشه. خوب حاشیه نرم و در این صورت شد که الناز به جا ایناز کشته میشه. ایناز تا یک سال افسوردگی می واکر کودک Moon Walk گیره. اخه اون از بدو تولدش با الناز بوده براش سخت بود...خیلی سخت.بعد از این که حال ایناز خوب میشه گردن بند سپهر دزدیده میشه و بقیشم که میدونی.     پدرام متفکر سری تکون داد. بد جوری رفته بود تو فکر منم چیزی نگفتم ولی اون یهو گفت:     پدرام: چرا پارا با تو کاری نداشته؟     ـ نمیدونم اینم دقیقا یه چیزیه که ذهن منم مشغول کرده. پدرام: شاید هدف بعدی اون تو باشی... باید خیلی مواظب خودت باشی... از اون هر کاری بر میاد.     چیزی نگفتم که خودش ادامه داد:     پدرام: میدونی کفی ماساژ دهنده مغناطیسی پا به پا اوایل که حرف میزدی یا وقتی که میدیدمت چقدر عذاب میکشیدم  با تعجب پرسیدم:  ـ چرا؟   12 کاربر از پست Sanaz.MF تشکر کرده اند .    آنلاین نیست.  کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.Mراش کف زدم:     ـ آفرین خان عمون... یا بهترِ بگم خان دایی... هر چی باشه دایی دو نفر و عموی یکی از بچه هامون هستی درسته آرش خان  با حرص دندوناش و رو هم سایید:     آرش: تو که کل حافظه هامون و خوندی چطور نفهمیدی آتش افراز کیه؟     رفتم تو آشپز خونه که اونم اومد... در یخچال و لیزر حرارتی سبز jd-303 باز کردم و آب و برداشتم و برگشتم سمتش که منتظر نگام میکرد  ـ به گفته تایتان....    ـ یافتم.     ـ هنر کردی هامون جان آچار همه کاره آی نام جاذبه زمین و چندین قرن پیش کشف کردن.  اومد و جلوم و ایستاد: هامون: هه هه هه خندیدم... منظورم آدرسه خونه مبین بود.     سپهر: هووووف.. دمت.. به جون تو دیگه پاهام نا نداشت.     هامون پوزخندی زد:     هامون: چقدرم که شما راه میرین.     خندیدم... راس میگفت ما همش با قدرتمون جایی میرفتیم.سپهر که مچش گرفته شده بود بحث و عوض کرد:     سپهر: حالا آدرس و بگو.     هامون: بی خیال آدرس اون امشب کلوپِ.     ـ خوب پس من میرم ایران شما برین کلوپ.     بدون خردکن پلین این که منتظر جواب باشم در چشم به هم زدنی تو ویلا ظاهر شدم.چشمام و باز کردم که با آرش رو به رو شدم. هیچ کس دیگه ای نبود. ارش پوزخندی زد و گفت:     آرش: خوبه راحت میتونی از قدرتت استفاده کنی.     رفتم سمت آشپز خونه و گفتم:     ـ منظور؟     آرش: منظورم و خوب میفهمی... خوب میدونم همه چیز و فهمیدی همون روزی که هامون و بی هوش کردین. تو تمام حافظش و خوندی ولی به سپهر و نیلو نگفتی.     برگشتم و ب   پدرام: عجب.     با تعجب بهش نگاه کردم و سیر خرد کن گارلیک پرو Garlic Pro گفتم:     ـ زجر کشیدن ما عجیبه؟     خیلی ریلکس جواب داد:     پدرام: نه اون و نمیگم.... این که برام عجیبه که این پاراتیس آتیشش بد تنده.     با سر تایید کردم و گفتم:     ـ آره تازه اینی که من گفتم ماجرا سپهر بود اینازم ماجرایی داره برا خودش.     پدرام: ینی اینازم یکی از اعضا خانوادش و کشته؟     با خنده نگاهش کردم که دیدم قیافش مجاله شده و داره نگام میکنه.به سمت ساحل قدم زدم و در جوابش گفتم:     ـ نه... پارا اون و به طور دیگه ای زجر داد.     آب زیر پاهای اونم محکم و صابون کوسه صاف کردم که بتونه قدم بزنه:     پدرام: چه جوری؟     با شنی   F آواتار ها  تاریخ عضویت     فروردین 1393 نوشته ها     760 میانگین پست در روز     3.55 محل سکونت     خودمم نمیدونم تشکر از کاربر     1,959     تشکر شده 3,864 در 554 پست حالت من     Delvapas   اندازه فونت پیش فرض      پدرام: آخه تو خیلی شبیه پارایی من از اون نفرت دارم از صداش از قیافش از همه چیزش.     یه جورایی ناراحت شدم... این ینی که از منم متنفره.     ـ چطور میتونی پوست لطیف و صاف من و دستگاه تخم مرغ پز سوسیسی egg master با پوست کدر و سوخته اون مقایسه کنی؟     تک خنده ای کرد:     پدرام: من که منظورم پوستتون نبود... منظورم چشماتون بود... خیلی رنگش و حالتش خاصه.     تو دلم قند آب شد.ولی فقط به یه لبخند کج بسند کردم:     ـ چشمام مخصوص مسخره کردنِ... یه نمونش همین داییت..آرش.. بهم میگه پیشی خانوم.     با صدا بلند قه قه اش نگاهم و از آبای زیر پام گرفتم و متعجب بهش دوختم:     ـ چته تو؟     سعی کرد نخنده و جدی بگه:     پدرام: مگه نیستی؟     با حرص گفتم:  ساق شلواری تو کرکی   ـ پــدرام...     نگاه شیطونش و منتظر دوخت بهم. منم نامردی نکردم و آب های زیر پاشو به حالت عادی برگردن لحن کنجکاوش لبخند کجی زدم... پسر انقدر کنجکاو ندیده بودم:     ـ با کشتن قلش. پدرام: چی؟     با عصبانیت برگشتم سمتش و با صدا بلندی گفتم:     ـ به خدا اگه یه بار دیگه داد بزنی همین جا خفت میکنم.اه مرتیکه گنده خجالت نمیکشه از صبح یه سره داره با اون صدای گوش خراشش هوار میکشه.     مات و مبهوت واستاده بود من و نگاه می کرد بعد با صدا آرومی گفت:   ساعت دیواری طرح هیراد  پدرام: خوب بابا... فقط تعجب کردم همین.     صداش عادی شد:     پدرام: حالا کامل بگو بینم قضیه این آیناز چیه.     یهو آبای زیر پاشو کم ارتفاع کردم این بد بختم پخش شد تو آبا:  ـ بی ادب این به درخت میگن.     پدرام: تف تو ذاتت.     ـ خفه لطفا... خوب داشتم میگفتم این پاراتیس...     پرید وسط حرفم:     پدرام: بی ادب این به درخت میگن!!!     یه ابروم و دادم بالا و زل زدم بهش:     ـ یه بار دیگه بپری وسط حرفم دیگه نمیگم.  با صدا بلند تری گفتم:     ـ شیرفهم شد؟     پدرام: عینک پلیس مدل 8555 از صبح من دارم داد میزنم فکر کنم حالا نوبت توئه.     صدام بلندتر از قبل کردم:     ـ خفـ... فهمیدی؟     دستاش و به حالت تسلیم آورد بالا:     پدرام: باشدوندم که یهو پخش شد تو آبا.حالا من زدم زیر خنده:     ـ حقت بود.     چون ارتفاع کم بود پاهاش تو ماسه ها فرو رفته بود. با حرص یه مشت آب سمتم پرت کرد که همش نخورده بهم ریختن تو آب(البته خودم این کار و کردم). خیلی آروم منم اومدم تو آب.:     ـ چی شد؟ پدرام زبون درازی کرد که چشمام گرد شد:    بند انداز دستی slique hair remover پدرام: به تو چه؟     ـ مرسی ادب!     پدرام: خواهش.     هنوز داشتم با تعجب بهش که گلای تو شلوارش و تمیز میکرد نگاه میکردم که بی هوا پاش و انداخت پشت پاهامو من و انداخت تو آب.     پدرام: ها ها ها.. خوردی؟ نوش جونت.     چتری جلو موهام و دادم عقب و گفتم:     ـ کوفت... آخه بی شعور چرا بی هوا؟     پدرام: چون که زیرا.... اِ چه جالب جلو موهات چتریه.     با به یاد آوردن این که چطور جلو موهام چتری شد پوزخندی زدم:     ـ آره خو... چطور؟     پدرام: هیچی فقط قیافت شبیه چراغ قوه تاشو فلکسی بچه ها میشه.     زیر لب کوفتی با حرص گفتم و پام و گذاشتم تو ساحل.همون اول ایستادم و تمام آب های رو لباسم و موهام و به سمت پایین صوق دادم... کل هیکلم خشک شد. سرم و آوردم بالا که دیدم پدرام داره با تعجب نگام میکنه.

لطفا منبع را ذکر نمایید : وبلاگ دیفاری

  • محمد حسینی

جوک

جک