دیفاری

مطالب زیبا

دیفاری

مطالب زیبا

۲۷ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

بیل گیتس هکرها کیست ؟ + عکس ها

عکس های بیل گیتس هکرها

رافائل گری ( Raphael Gray ) یک هکر قوی است که توانست سیستم های آنلاین زیادی را هک کند

ادامه متن را در ادامه مطلب دنبال کنید

عکس های بیل گیتس هکرها

نام بیل گیتس هکرها به خاطر علاقه اش به پول و هک کردن حساب های آنلاین بر روی

Raphael Gray گذاشته شده است ، او با چند تاکتیک که ساده که مختص خودش بود می توانست

کارت های اعتباری را در کل دنیا هک کند و از این راه چندین میلیون دلار به حساب خودش واریز می کرد

عکس های بیل گیتس هکرها

رافائل گری اطلاعات کارت های اعتباری زیادی را به همراه رمز و مشخصات کامل در اینترنت

منتشر کرده است ، این هکر در حال حاضر دستگیر شده است

عکس های لو رفته – باشگاه خبرنگاران

بیل گیتس هکرها کیست ؟ + عکس ها

  • محمد حسینی

و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... شاملو

 

آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ...  شاملو

 

به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود... شاملو

 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم شاملو

 رانندگی نمیکرد.توی خونه ی من هم هیچ وقت اسید نبوده. لینک لحظه ای سکوت میکند سپس زیر لب میگوید: -پس مارک اینجوری مرده! مکس یقه ی لینک را تنگ تر میکند.تا جایی که دور گردن لینک شدیدا درد میگیرد.لینک با اخم دستانش را روی بالشت طبی تنفسی زانکو دستان مکس قفل میکند و سعی میکند از تنگ تر شدن حلقه دور گردنش جلوگیری کند.هر چند بازوهایی که ضعیف شده بودند دیگر توانایی متوقف کردن مکس را نداشتند.اما به طرز عجیبی مکس را از فشردن گردنش متوقف کرد.انگار اینکار لحظه ای مکس را به خود اورد.لینک سعی میکند نفس بکشد.فقط میخواست حرفش را تمام کند.هنوز داشت با یقه اش خفه میشد: -مکس...من میتونم همه ی اینا رو تغییر بدم...اگه بدونم قراره چه اتفاقاتی بیفته...میتونم به نفع خودم تمومش کنم. مکس هنوز سر مقالات بالش طبی درگم بود.از بین دندان هایش میگوید: -برات چه نفعی داشت که شروعش کردی؟حالا میخوای تمومش کنی؟ و فریاد میکشد: -تو توی این اتفاقات چه نقشی داشتی؟ و تکانی دیگر به لینک میدهد.لینک درحالی که برای ازاد شدن گردنش تلاش میکرد حرفش را ادامه میدهد: -ما هرکدوم جای یه شخصیت هستیم.یه خونواده...قبلا توی همون خونه مردن و...حالا میخوان ما همون جوری بمیریم!این اتفاقات داره پراکنده اتفاق می افته.اما اگه بتونم...تغییرشون بدم نجات پیدا میکنیم. ظ. و موبایلش را قطع کرد.شروع به گشتن اطراف کرد.ناگهان متوجه ی نور قرمزی که از شکاف کابینت گوشه ی انباری می تابید شد.کابینت را باز کرد.اما نوری ندید.احساس کرد عمیق تر از ان چیزی است که فکر میکرد.صدای هوهوی عجیبی از بطرها بلند بالش طبی اصلی میشد.انگار که باد این صدا را در می اورد.دستش را داخل تاریکی برد.چیزی را لمس کرد.ناگهان دستش به شدت شروع به سوزش کرد.انگار به کنده ی اتش دست زده بود.فریاد خفه ای زد و دستش را که میلرزید بیرون اورد.از دستش بخار بلند میشد و خون میچکید.چیز اسید مانندی که دست زده بود تا استخوان دستش را سوزانده بود.با ناله سعی کرد خود را به اشپزخانه برساند.امی داشت در حیاط کلاغی را نگاه میکرد.صدایی شنید که از دیوار کارش که چند قدم ان طرف تر بود می امد.ناگهان فریاد زد: -سلینا !از بالای دیوار بیا پایین! اما او دیگر رد شده بود و امی به دنبالش از دیوار بالا کشید. *** مکس در را باز میکند و وارد خانه میشود.فکر مرگ جین برایش دیوانه کننده بود.چیزهایی که در فیلم دوربین دیده بود جلوی چشمانش بود.چپ شدن بالش طبی و روش های انتخابی ناگهانی ماشین...غلتیدن ان به پایین کوه...جین در ان ماشین چه بلایی سرش امده بود؟حتی معلوم نبود بتوانند جسدش را پیدا کنند.به سمت اشپزخانه رفت تا بطری مشروب را از یخچال بیرون بیاورد.او از اینکار خوشش نمی امد اما تنها راه خلاص کردن خودش از دست افکارش را همان بطری خنک دید.صحنه ای که در اشپزخانه دید ترسناک تر از دیدن فیلم تصادف بود.مارک روی زمین داشت زجه میزد.مکس دیگر نمیتوانست نفس بکشد.چشمانش را گشاد کرد و با دقت به او نگاه کرد و هنگامی که به خود مسلط شد پرده ی اشپزخانه را برداشت و روی زخم قفسه ی سینه ی مارک گذاشت تا جلوی خونریزی را بگیرد.موهای مشکی مارک هم رنگ خون شده بود که در ان میغلتید.با دست دیگرش موبایلش را برداشت و به اورژانس زنگ زد.مارک جنس بالشت مناسب سعی کرد حرف بزند.کلمات نامفهومی میگفت.مکس میخواست به او بگوید حرف نزند تا دوام بیاورد ولی بعد متوجه شد مارک چه میگوید: -لینـ...ک!دفترچه! مکس شکه دیگری احساس کرد.مارک هنوز هم با زجر کلماتی میگفت: -حقیقـ...حقیقت! شروع به سرفه زدن کرد و خون بالا اورد.اما هنوز اسرار داشت حرف بزند.مکس از او خواست چیزی نمارک هنوزم سردرگم بود.سکوت لینک اعصابش را خورد میکرد.لینک به خودش امد.حال مارک هم وارد این بازی شده بود.باید به او توضیح میداد: -مارک این وضعیت جدی تر از توهمه! مارک از کوره دررفت: -اون کی بود...!؟اگه توهم نیست چیه؟! فریاد لینک هم بلند شد: -میشه چند ثانیه هم که شده فکر نکنی من یه دیونم؟ مارک ارام گرفت.می دانست راه حل پیش لینک است.پرسید: -میخوای در مورد بالش زیر سر من چیکار کنم؟ لینک بی درنگ جواب داد: -اون دفترچه رو پیدا کن.دارم سعی میکنم یک سری اتفاقات رو تغییر بدم.نمیدونم میشه یا نه ولی...اون دفترچه مثل گوی پیشگویی می میونه!اتفاق ها دارن جا به جا می افتن! *** اولین روز در بیمارستان:لینک همراه با دو پرستار مرد به سمت اتاق جدیدش برده شد.مکس هرچه بیشتر به لینک نگاه میکرد بیشتر پشیمان می شد.مکس اهی کشید و از بیمارستان خارج شد.در حیاط سوز سرما شب را بی رحم تر میکرد.در حیاط بیمارستان کسی گفت: -اقای مکس ارنر؟ مکس نگاهی به مرد درشت هیکل کرد: -بله! مرد کلاه لبه دار طوسی رنگ با پالتوی همرنگ کلاهش به تن داشت.کلاهش را برداشت: -من توی مقدمه چینی خوب نیستم.راستش دوربین ها دیدن که ماشین همسرتون از جاده در مورد بالشت های فومی پرت شده بیرون. مکس توقع شنیدن هرچیزی بجز این را داشت.باورش نمیشد.با لکنت پرسید: -کـ...کی؟جیـ...جین؟ میدانست چه جوابی قرار است بشنود.دائما نگاهش را میچرخاند.نمیتوانست فکر کند یا حتی به راحتی نفس بکشد.مرد به حالت احترام ایستاد و کلاهش را با دو دستش گرفامی روی صندلی نشسته بود و به کاغذهای زیر دست منشی زل زده بود.گاهی هم ساق دست باندپیچی شده اش را می مالید.دکتر وارد اتاق شد.امی از روی صندلی بلند شد و با نگاهی که منتظر جواب بود به دکتر نگاه کرد.دکتر گفت: -برو به سمت راهرو اخرین اتاق سمت چپ!اگه احساس کردی عصبی شد تلفن رو بردار و دکمه ی 1 رو فشار بده. امی تشکر کرد و به سمت راهروی سفید رنگ رفتد.انگار دلش برای لینک تنگ شده بود انواع بالش ها  .انتهای راهرو که رسید پرستار در را برای او باز کرد.بعد از اینکه او وارد اتاق شد در را پشت سرش بست.سرش را بالا اورد و لینک را دید که با کمربند های چرمی به تخت نیمه خم چسبیده و به او نگاه میکند.در ان اتاق سفید تنها چیزی که رنگ متفاوت دامش امیلیا ست! لینک به چشمان دکتر نگاه کرد.دکتر دوباره پرسید: -میخوای ببینیش؟ لینک اینبار سرش را تکان داد.دکتر قاپ قطور عینکش را کمی جابه جا کرد: -باشه.پس میگم بیاد تو.ولی من زیاد بهت ارام بخش تزریق کردم.دیگه نمیشه!اگه میخوای ببینیش باید یه کاری کنی! به لینک احساس شک دست داد.انگار میدانست چه چیز در انتظارش است.

گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه،
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک... شاملوشت امی،موهای بور لینک و کمربند های مشکی بود.حتی پوست لینک هم انگار همرنگ تی شرت سفیدش شده بود.امی پیراهن ابی رنگش را صاف کرد و روی صندلی نشست.نفس عمیقی کشید و بالاخره زبان باز کرد: -اومدم چون میخواستم یه چیزی بهت بگم...باید با دقت گوش کنی.قبلش سوالی نداری؟ لینک ساکت به او نگاه میکرد.صورت لاغرش و لبش که انگار دیگر در ان خونی نمانده بود قیافه اش را ترسناک کرده بود.امی نفس عمیقی کشید و سر تکان داد: -باشه...باشه.مطمئن بالش های مختلف برای استراحت نیستم راستش دیروز مارک از من خواست تا از برادر کوچیک ترت مراقبت کنم تا بره یکی رو ببینه!برای همین با خواهرم تا شب که اون برگشت توی خونه ی شما و بیشتر توی حیاط بودیم. صدای امی ارام و کلماتش شمرده بود.انگار نمیخواست در حرفهایش اشتباهی بکند: -شب که...برگشتیم خونه.خواهرم یه چیزی پیدا کرده بود که اصرار داشت بدتش به مارک... نفسی کشید و ادامه داد: -میدونی اون یه جور بیماری داره...یک جورایی مشکل خیال پردازی داره.مثل اینکه عذاب وجدان داره چون گفت یکی که چشمای قرمز داره ترسوندتش! لینک میخواست به او بگوید که از کجا میدانی که او دروغ میگوید.اما به او گفت: -اینو داری به کسی میگی که به تخت بستنش؟! صدایش که کمی خس خس میکرد،ترسناک شده بود.امی دستش را توی جیب  پایه عکاسی مونوپاد  پیراهنش کرد و دفترچه ی نصفه و کثیفی را در اورد.لینک با دیدن دفترچه چشمانش گشاد شد.خدایا یعنی ان همان دفترچه است؟!بیشتر دقت کرد.بله خودش بود.نصف دفترچه ی رین.لینک جرقه ای از امیدواری را در دلش دید.میتواند همه چیز را تغییر دهد.به وسیله ی همین دفترچه راه نجات را می یابد!امی منتظر بود تا لینک به او بگوید باید با دفترچه چکار کند.اما صبر او سر امده بود.پرسید: -باهاش چیکار کنم؟ لینک هنوز صدایش ارام و گرفته بود: -باید میدادیش به مارک.برو بدش به مارک! امی نگاهی نا امیدانه به لینک کرد: -مارک مرده! قلب لینک به تپش افتاد.فکر کرد اشتباه شنیده است.ولی این فقط چیزی بود که دلش میخواهد بشنود.این که اشتباه فهمیده!امی باز پرسید: -باهاش چیکار کنم؟ انگار لینک نمیشنوید: -مارک...مرده؟ امی نگاهی اشعار زیبای ابوسعید ابوالخیر به صورت مایوس لینک کرد.انگار این ناراحتی انقدر قوی بود که داشت به امی هم منتقل میشد.امی نفس عمیقی میکشد: -فقط دیدم بردنش توی امبولانس...شاید زنده باشه. لینک لحظه ای ان صحنه را تجسم کرد.نور قرمز چراغ های امبولانس در تاریکی خود نمایی میکرد.کسانی که اطراف امبولانس بودند...همسایه ها،چند پرستار...مکس!!کسی که احتمالا به امبولانس زنگ زد!لینک سرش را بالا اورد: -دفترچه رو بده به من!مکس حالش چطوره؟ امی سری تکان داد: -مکس حالش خوبه. و دفترچه را در کف دست لینک گذاشت و کمی دستش را فشرد.بعد نگاهی نگران به لینک میکند: -تو باید برگردی. لینک با ان نگاه و شنیدن این جمله خشکش میزند!امی بیرون رفت و لینک یادش امد!خواب عجیبش...دختری که در بیمارستان بالای سر رین امده بود!شخصیت جدید امی را پیدا کرد... ت: -متاسفم اقا!اما شما باید فیلم رو ببینید و تایید کنید. مکس بی ان که بداند چرا این سوال را می پرسد گفت: -چطور...از جاده پرت شده؟ بغض گلویش را گرفته بود.نمیدانست میخواهد بشنود یا نه.مرد گفت: -به نظر میاد ایشون خودکشی کردند. *** مارک در حیاط به دنبال دفترچه می گشت.همانطور که لینک ان روز دیوانه وار چمن ها را میکند.ترس و سرما بدنش را بی حس کرده بود.برایان وارد حیاط شد و به سمتش رفت: -داری چیکار میکنی؟ مارک نفس زنان جواب داد: -هیچی...تو یه دفترچه توی حیاط ندیدی؟وقتی داشتی بازی میکردی پات به چیزی نخورد؟ برایان سری به عنوان جواب منفی تکان داد و گفت: -شاید توی اون انباریه که داداش اون دفعه رفته بود توش! مارک قبلا ان جا را نگاه کرده بود.اما اگر واقعا ان جا باشد چه؟مارک به برایان گفت: -برو توی خونه من چند دقیقه دیگه میام.توی کمد لینک چندتا اسباب بازی قدیمی هست! برایان هم به راه افتاد.مارک وارد انباری شد.انگار انجا سردتر از حیاط بود.بطری های شیشه ای با صدای جیرینگ جیرینگ روی کابینت ها میلغتیدند.در ان سکوت صدای موبایلش پخش شد.سری گوشی را برداشت: -الو؟سلام مادر...خب بد نیست راستی میخواستم بهت بگم یه چند روز بیشتر میخوام اینجا بمونم پس نگرانم نشین...اره مامان میدونی چیه من بعدا زنگ میزنم.خدافسومین روز در بیمارستان:مکس از راه روی سفید بیمارستان عبور میکند و در اتاق لینک را میگشاید.وقتی در ان اتاق سفید موهای زرد لینک را تشخیص میدهد در را به ارامی میبندد.انگار نمیخواست کسی صدایش را بشنود.انگار واقعا چشمانش جایی را نمیدید.لینک روی تخت نشسته بود.دستانش را باز کرده بودند.مکس روبه روی او می ایستد و یقه ی بلوز لینک را میگیرد و بلندش میکند.مستقیم به چشمان لینک که از قهوه ای در امده بودند و داشتند توسی میشدند نگاه کرد.لینک اصلا متعجب نبود.با همان نگاه بی روح به صورت در هم رفته و عصبانی مکس نگاه میکرد.مکس به سختی نفس میکشید.صدای خس خس نفس هایش به گوش می رسید.بالاخره به حرف امد: -تو چی میدونی؟ لینک همچنان ساکت بود.مکس تکانش میدهد و فریاد میزند: -تو چی میدونی؟! لینک لبخندی موزیانه میزند.لبخندی که از صدای مکس ترسناک تر بود.بعد جواب میدهد: -چی رو میخوای بدونم؟ مکس صدایش به خس خس می افتد: -گفتی ای کاش قبل از رفتن مادرت اونو میدیدی...از کجا میدونستی جین...دیگه برنمیگرده؟چرا تعجب...نکردی که قراره مکس ارام تر به نظر می امد.لینک را به سمت تختش هل میدهد و خودش چند قدم عقب تر میرود.صورت بی حال و مریض لینک جرات را از او گرفته بود.لحظه ای به خودش گفت"من داشتم چیکار میکردم!؟"اگر در ان اتاق دوربین بود...اگر لینک صدمه میدید...چگونه با خودش کنار می امد!؟لینک همانطور که روی لبه ی تختش گردن قرمز شده اش را میمالید نگاهی به دستان لرزان مکس کرد.مکس هنوز داشت به چشمان لینک نگاه میکرد.لینک سرش را بالا می اورد: -من این رو شروع نکردم...من اون اسید رو تو خونه نذاشتم!فقط میخوام قبل از این که بمیرم...بقیه رو نجات بدم. مکس صدایش گرفته بود: -بمیری؟بگو ببینم...تو جای کدوم شخصیت رو گرفتی؟ -پسری که به دست مادر بزرگش کشته میشه...اگه بتونم اونو پیدا کنم و جلوشو بگیرم...همه چی درست میشه!همه چی زیر سر اونه! به نظر می امد مکس دارد با دقت به حرف هاش فکر میکند.لینک ادامه میدهد. -وقتی از اینجا بیام بیرون...پیداش میکنم! مکس نیش خندی میزند: -اگه فکر کردی میتونی از اینجا فرار کنی کور خوندی! لینک لبخندی میزند: -من فرار نمیکنم!تو منو میاری بیرون! مکس متعجب به او نگاه میکند.ان لبخند برایش تهدید بود.لینک دفترچه ی نصفه را جلوی او میگیرد: -بگیرش...از همون جایی که من خوندم پاره شده...اگه نصف دیگه اش رو پیدا کردی...خیلی بهمون کمک میکنه.اگه خونواده ی اون پیرزنی که قبلا اینجا زندگی میکرد رو پیدا کنی هم خوبه. مکس دفترچه را از دست لینک میگیرد و به سرعت به سمت در می رود.دستش که به دستگیره ی در میخورد به سمت لینک برمیگردد: -فکر نکن نمیدونم اینها رو خودت نوشتی. لینک بدون اینکه به سمت او برگردد دستش را از روی تخت برداشت و تا گردنش بالا اورد.دستش به شدت میلرزید.دستش انقدر بی رمق بود که به سختی بالا نگهش داشته بود: -من نمیتونم بنویسم... مکس نگاهی کلی به لینک انداخت.هیچ وقت فکر نمیکرد ان پسر را روزی این گونه جلویش ببیند.بعد که به صورت استخوانی اش نگاه میکند فهمید که دارد بی صدا گریه میکند.بدون تغییر حالتی در صورتش اشک میریخت.لینک دستش را می اندازد.نفس عمیقی می کشد: -مکس...مارک مرد چون جایی واسش نبود...برایان رو از اون خونه ببر. دست مکس روی دستگیره میلرزید.ان را میچرخاند و بیرون میبرد.هیچ چیز در اطرافش قابل تشخیص نبود.فقط چشمان قهوه ای لینک که حالا برایش نقره ای به نظر می امدند در راهرو همراهیش میکردند.تا وقتی که دکتر والتر را رو به رویش میبیند.دکتر با لبخندی عینکش را تکان میدهد و سلام میکند. بیای اینجا؟! لینک با صدای مریضش جواب میدهد: -از همون جایی که میدونستم تو میای اینجا!خوشحالم که دیدمت. مکس یقه ی لینک را میفشارد و بالا تر می اورد و لینک کمی صورتش در هم کشیده می شود.میخواست خفه اش کند اما نمیدانست چرا نمیتواند.مثل اینکه چیزی به او میگفت که لینک هم بی تقصیر است.صورت لینک برای او هنوز همان پسربچه ی معصوم بود.نفس های مکس تندتر میشود.نفس زنان میگوید: -پسره ی دروغگو...تو هیچ وقت از دیدنم خوشحال نشدی. لینک که به سختی نفس میکشید و گردنش درد گرفته بود با صدایی ارام میگوید: -حق با توئه...ولی اینبار شدم!اتفاقاتی که می افته...قبلا افتاده!برای کسایی که قبلا جای ما بودن. -اونوقت تو از کجا میدونی؟فکر کردی توی بازی کامپیوتری گیر کردی؟جین بخاطر چی یک دفعه سر از دره دراورد؟اون وقتی عصبانی بود گویید اما فایده نداشت: -نجات!طلسـ... و دیگر توان گفتن چیزی نداشت.امبولانس رسید. *** دومین روز در بیمارستان:دو پرستار مرد بازوی لینک را سفت چسبیده بودند و او را از راهرویی سفید که بوی تهوع اور دارو میداد رد میکردند.وقتی به اتاق اخر رسیدند مرد قد بلند کلیدی را از جیبش دراورد و در را باز کرد و گفت: -برو تو و منتظر دکترت باش. لینک بدون اینکه چیری بگوید به سمت تخت سفید رنگ رفت و روی ان نشست.نگاهی به کمربند های چرمی کرد که به تخت وصل بودند و دستی به ان کشید.دکتر از در وارد شد.درحالی که دستانش در جیبش بود به لینک نگاه کرد: -سلام.من والتر هستم.دکترت. لینک نگاهی به دکتر انداخت و منتظر ماند تا دکتر ادامه دهد: -ساعت های 5 با من مشاوره داری و من کمکت میکنم سلامتت رو بدت بیاری.اما تو هم باید کمک کنی!باشه؟ لینک کمی درنگ کرد.بعد سری به نشانه ی تایید تکان داد.دکتر لبخند زد و روی صندلی سفیدی روبه روی تخت نشست.میخواست چیزی بگوید که تلفن روی دیوار زنگ زد.به سمت تلفن رفت و گوشی را برداشت.کمی صحبت کرد و سپس نگاهی به لینک انداخت و گفت: -بهش بگین منتظر بمونه. گوشی را گذاشت و گفت: -میدونی چی شد؟منشی من گفت یه خانم جوون اصرار داره ببینتت.میخوای کسی ببینتت؟ لینک جوابی نداد.دکتر ادامه داد: -میگن اس

  • محمد حسینی

اس ام اس زیبا , جملات زیبا

اس ام اس زیبا سری 51

sms ziba

قشنگى دلتنگی اینه که هر جا دلش بخواد سرک می کشه

این لحظه قسمت تو بود …

اس ام اس زیبا سری 51

sms ziba

سخت است کوه درد باشی

و دیگران به آرامش ظاهرت حسادت کنند …

اس ام اس زیبا سری 51

sms ziba

تی چرا خواهرت انقدر ساکته؟ امی اهی کشید و من من کنان گفت: -خب...راستش اون...لال شده!نپرس چرا...حتی خیلی وقت بود که نزدیک کسی نمیشد!اما امروز با خوشحالی با او پسربچه بازی میکنه! انگار در ذهن مارک جرقه ای روشن شد پایه عکاسی مونوپاد  .جویده جویده گفت: -امـ...امی!من باید برم یه جایی.به کمکت نیاز دارم! امی منتظر ادامه ی حرفهایش بود.به نظر می امد که علاقه به همکاری دارد.مارک ادامه داد: -میتونی چند ساعتی مواظب برایان و خواهرت باشی؟ *** لینک روی صندلی نشسته بود و در افکار خودش غرق شده بود.نگران چیزهایی بود که منتظر بود اتفاق بیفتند.مکس نگاهی به لینک کرد و گفت: -میدونی چیه...من هنوز فرم بیمارستان رو تحویل ندادم.مارک بیرونه میخوای ببینیش؟ لینک صورتش را چرخاند     و به اس ام اس بغض جدید ۹۳ غمناک غمگین لبخند مکس نگاه کرد: -میتونم؟ مکس سر تکان داد و کنار رفت تا او به سمت در خروجی برود.مارک بیرون در داشت با هوای دهانش دستانش را گرم میکرد و راه میرفت که لینک را دید.باگزی هم کنار موتورش بود.به سمت لینک رفت و گفت: -حالت خوبه رفیق؟ لینک نگرانی مارک را فهمید.مارک ترسیده بود و عصبی.کمی میلرزید ولی نه از سرما...لینک علت ترسش را میدانست: -اروم باش مارک...هنوز اتفاق خاصی نیفتاده! لینک صدایش ارام تر وجدی ترشده بود.مارک اب دهانش را قورت داد و گفت چای سبز لاغری تیما -اون روز که توی حیاط دنبال دفترچه میگشتی و...بهم گفتی هر اتفاقی که داره میفته توی دفترچه بود...بعد بهم گفتی که می برنت گرین گرس!میدونم این موضوع تا وقتی که اون دکتر نیومده بود مطرح نشده بود...این که زیر زمین این بیمارستان هم یه دیونه خونس...توی...دفترچه بود؟ ت.گفت بهتره بستری بشی! لینک دوباره لبخند زد و با صدایی ارام گفت: -باشه!کدوم بیمارستان؟ مکس متعجب به او نگاه کرد.اب دهانش را قورت داد و جوابش را داد: -گرین گرس.واقعا مشکلی نداری؟ لینک از تخت پایین امد و به سمت در رفت: -نه!مادرم کجاست؟ مکس جواب داد: -گفت یه کاری داره...حالش یکم گرفته بود. لینک زیرلب گفت: -ای کاش قبل رفتنش میدیدمش. و از در بیرون رفت.مکس ازجایش بلند شد: -این تصمیم اون نبود! لینک اهی کشید: -میدونم...بخاطر این نمیخواستم ببینمش. *** جین در جاده با سرعت رانندگی میکرد.دستانش یخ زده بودند و هق هق میکرد.سعی میکرد جلوی گریه ی خود را بگیرد اما نمیتوانست.پس ارام گریه می کرد.وقتی به خودش امد دید در جاده ای باریک خاکی،کنار کوه رانندگی م

کسی رو نمی شه به زور عاشق کرد

یه وقتایی یه چیزایی سَهمت نیست …

اس ام اس زیبا سری 51

چی ساعت gucci طرح love اون دفترچه انقدر مهمه؟فقط یه دفترچه ی قدیمی بود! لینک که از یافتن دفترچه ناامید شده بود بلند شد و با صدایی بی روح گفت: -تو در هر صورت باور نمیکنی...خودمم باورم نمیشه.بیا بریم تو. مارک پافشاری کرد: -بهم بگو!من انداختمش پایین!چی توش نوشته بود؟ لینک ایستاد و گفت: -هرچی که داره اتفاق میوفته توش بود... لینک کمی به او توضیح داد و به سمت خانه رفت.به استراحت نیاز داشت. فصل هفتم صفحه ی 40  -شب بخیر... صدایی ملیح که در فضای تهی می پیچید.همان حاله ی درخشان و نقره ای...این بار بالای سر لینک...با همان چیزی که در دستش بود.لینک احساس درد میکرد اما ان کالبد نقره ای چشم او را خیره کرده بود.حاله از نزدیک کمی واضح تر بود.حاله زنی نحیف با موهای بلند بود.لینک نمیتوانست از روی زمین ساعت gucci طرح love بلند شود.نمیتوانست تکان بخورد.حاله به لینک نگاه میکرد.دستانش را بالا برد و جسم نقره ایی که در دستانش بود را فشرد: -شب بخیر...رین. تق...! لینک باز هراسان روی زمین سرد انباری لرزید و از خواب پرید.گونه اش سرمای کف انباری را احساس کرد.سرش را بلند کرد و به اطراف نگریست.او در انبار چکار میکرد؟ان هوای تاریک و سرد و صدای بطری های غلتان او را به لرزه انداخته بود.تلوتلو خوران از در بیرون رفت.پاهایش کمی میلرزیدند.خود را به در ورودی خانه رساند و در را باز کرد.هنوز کمی گیج بود که ناگهان متوجه جمعیتی شد که در روبه رویش ایستاده بودند.مارک،مکس،امی،خانم فیونا و خدمتکارش،مادرش...مادرش کی از سفر برگشته بود؟!مادرش که هنوز پالتوی خود را درنیاورده بود با چهره ای رنگ پریده به لینک نگاه کرد.بعد از کمی ساعت gucci طرح love درنگ اهی کشید و با صدایی گرفته گفت: -کجا بودی لینک؟!فکرنکردی که ممکنه نگرانت بشیم؟ لینک ارام ارام به جلو امد بدون اینکه بداند چرا می لنگید.دستش را روی قلبش گذاشت و سعی کرد حرف بزند: -من...حالم خوبه...خوبـ...خوبم ناخوداگاه به خدمتکار نگاه کرد.ناگهان چشمانش سیاهی رفت و تصویر جلویش عوض شد!تمام کسانی که جلوی چشماش بودند،تمام وسایل ها...همه چیز قدیمی شده بود.لباس های پفی و دیوار های پررنگ و سلطنتی،حتی کسانی که روبه رویش بودند دیگر خانواده اش نبودند.عجیب...بازهم ان ها را میشناخت!به پیرزن نگاه کرد که درواقع خدمتکار خانم فیونا بود و روی زمین افتاد.تازه صدای اطرافیانش را شنید که اسمش را فریاد می زدند.اما انگار میگفتند:رین!او این اشخاص را کجا دیده بود؟خواب ساعت gucci طرح love عجیبش که در روز های اول ورود به این خانه دیده بود...رین!او دیگر نمیتوانست فکر کند...خانه ی قدیمی را با قدم هایش طی کرد.جلو رفت تا به اتاق نشیمن برسد.زنی را دید که با لباس خاکستری روی مبل لم داده بود و چون رین(لینک) پشت سر او بود نمیتوانست صورتش را ببیند.اما رین او را میشناخت.به سمتش رفت.به سمت مبل قدیدمی... لینک لحظه ای چشمانش را باز کرد و مادرش را بالای سرش دید.مادرش با بغض به او نگاه میکرد.لینک با صدایی گرفته گفت: -ما...مادر... مادرش با بغض حرفش را قطع کرد: -بهت مرفین تزریق کردن...الان دوباره خوابت می بره!پس خوب گوش کن.یه قول به من بده! و به صورت سرد لینک دست میکشد: -قوی باش...قول بده قوی باشی! لینک برای گفتن چیزی که میدانست عجله داشت: -مادر م ساعت gucci طرح love   ... -فقط مقاومت کن!همه چی درست میشه! بعد بغضش ترکید و از انجا با سرعت دورشد.لینک خواست صدایش بزند اما دوباره بیهوش شد.لینک از خواب برمیخیزد ولی این بار تبسمی تلخ زد.روی تخت نشست و مکس را بالای سرش دید.مکس در لبخندش دروغ دیده می شد.با صدایی ارام گفت: -خوشحالم که به هوش امدی...دکتر گفت چون داروهات رو نخوردی اینجوری شدی!نگران نباش... لینک حرفش را قطع کرد.اینبار با صدایی ارام و ناراحت: -من خوبم...چیز دیگه ای میخوای به من بگی نه؟ مکس کمی درنگ کرد و بعد اهی کشید.با صدایی لرزان گفت: -اره...راستش...لینک!دکتر گفت تو خواب گردی داری و...این یه خواب گردی معمولی نیسمارک با صورتی عبوس روی مبل لم داده بود.حالا که رفیقش در ان خانه نیست هیچ چیز برایش ساعت gucci طرح love جالب نبود.باید سری به بیمارستان میزد.انگار باید چیزی را به لینک میگفت.اما برایان را به او سپرده بودند.مکس برای پر کردن فرم بیمارستان و مراحل دیگر بیرون رفته بود.ناگهان در باز شد.مارک به در نگاه کرد و با تعجب گفت: -امی؟! امی با صورت ارام و لبخند شادش سلام کرد: -راستش در حیاط باز بود...نمیخواستم بی اجازه بیام تو ولی(و ماشین پلاستیکی قرمزی را نشان داد)فکر کنم این مال اون پسربچه ایه که تو خونه ی شماست.افتاده بود تو حیاط ما. مارک صورتش چروک شد: -توی حیاط شما!؟در باز بود!؟ ناگهان قلبش به تپش افتاد.برایان!او بیرون رفته بود!؟از روی مبل جست و به سمت حیاط دوید.با دیدن برایان و دختربچه ی موطلایی ارام گرفت.نفس عمیقی کشید.داشتند با باگزی بازی میکردند.امی گفت: -اون خواهرمه! ساعت gucci طرح love دختر خوبیه! مارک که ارام گرفته بود گفت: -میدونم تو هم دختر خوبی هسـ...منظورم اینه که ممنون که اسباب بازی برایان رو اوردی!لینک صدایش را جدی تر کرد: -بهت گفتم هول نکن مارک!چیه این موضوع نگرانت کرده؟ مارک نفس عمیقی کشید و بعد جواب داد: -یعنی تو نگران نیستی!؟بردنت دیونه خونه نه اردو! -چی دیدی که حرفامو باور کردی؟اگه واقعا دیونه بودم اینقدر نگران نمیشدی! مارک درنگ میکند.لینک نیش خندی میزند و میگوید: -نگران نباش.یه دیونه هیچکس رو دیونه خطاب نمیکنه!هرچی بگی باور میکنم! مارک نفس عمیقی میکشد و جواب میدهد: -من رفتم توی انباری...اونی که توی حیاطه.یه صفحه از دفترچه که یه نفر توش نوشته بود"سه روزه که توی بیمارستان گرین گرس بستری شدم..."مطمئنم مال همون دفترچه ای بود ساعت gucci طرح love که اون روز از پنجره پرت شد بیرون. لینک به مارک چشم دوخت: -یه صفحه از دفترچه رو پیدا کردی؟خوب گشتی ببینی خود دفترچه هم اونجا هست یا نه؟ مارک حرف خودش را ادامه داد: -میدونم اون دست خط تو نبود ولی من نمیتونم با یه تیکه کاغذ بیارمت بیرون...من امروز توی راه چیزی دیدم حتی باگزی هم بهش پارس کرد ولی... او نفس نفس میزد.گیج شده بود.نمیدانست خودش هم دچار توهم شده یا باید به دوستش اعتماد کند و همه چیز را بگوید.لینک سعی کرد ارامش کند: -مارک گوش کن!به من گوش کن...اروم باش و بگو چی دیدی؟با دقت فکر کن! مارک نفس هایش ارام تر شد و بعد چیزی را گفت که لینک نمیخواست بشنود: -مطمئن بودم اونی که دیدم تو نبودی...ولی صورت شرورش خیلی شبیه تو بود.با چشمای نقره ای...شاید بالشت طبی تنفسی زانکو  هم قرمز ولی قهوه ای نبود! لینک احساس کرد چشمان قهوه ایش لحظه ای سیاهی رفت!یاد صفحه 40 دفترچه افتاد"اون کیه که با قیافه ی من تو خونه پرسه میچرخه؟"دیگر نفس کشیدن هم برایش سخت شده بود.مارک جای کدام شخصیت را گرفته؟یعنی دوستش را هم از دست میدهد؟ امی با سر جواب داد.بعد گفت: -لینک حالش خوبه؟ مارک به امی نگاه کرد.امی ادامه داد: -راستش خبرای بدی درباره دوستت شنیدم...متاسفم!حالش خوبه؟ مارک به بچه ها نگاه کرد و گفت: -نمیدونم...راسیکند.شکه شد و رو به جلو خم شد تا بداند کجاست که ناگهان صدای ترق تروق بدی از کاپوت ماشین و شیشه ی جلو بلند شد و تکان ترسناکی به ماشین داد.جین شکه شد و جیغ بلندی کشید و سعی کرد ماشین را کنترل کند.شیشه ی شکسته ی ماشین دید او را گرفته بود.دائما فرمان را به جهات مختلف میچرخاند اما ماشین تعادلش را از دست داده بود.انگار چیزی قدرتمند داشت ماشین را چپ میکرد.جین نفسش بالا نمی امد و با صدایی خفه ناله میکرد.سعی میکرد فرمان را کنترل کند.ناگهان ماشین کاملا شروع به چرش کرد و صدای له شدن ماشین و خورد شدن شیشه ها در کوه پیچید و بعد...سکوت مطلق...ماشین از جاده به درون دره پرت شده بود.sms ziba

  • محمد حسینی

سحر قریشی جدید

سحر قریشی بازیگر مطرح و پرطرفدار این عکس را در اینستاگرام خود منتشر کرده است

سحر قریشی و سفر فضایی + عکس

البته در زیر عکس یک بیت شعر هم سروده :

یه سفر فضایى ، جاى همتون خالى

سحر قریشی و سفر فضایی + عکس

  • محمد حسینی

---------------------------------------------------------------------------------

بعضی وقتا یه چیزایی تو یخچال پیدا میکنم که 2-3 سال از خودم کوچیکترن

---------------------------------------------------------------------------------

خدایا من دلسوز نمیخوام لکسوس میخوام

لکسوز که باشه دلسوز خودش پیداش میشه :))

---------------------------------------------------------------------------------

دقت کردین ؟

شیرینی فروشا عمداً یجوری گره میزنن که نشه تو راه باز کرد

---------------------------------------------------------------------------------

اگه مردم تا 5 ثانیه بعد از زدن دکمه ی پایان تماس

صدای طرف مقابل رو میشنیدن ، الان هیچکدوم از ما ، هیچ دوستی نداشتیم !

---------------------------------------------------------------------------------

ﻳﮏ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ زنت ﺑﮕﻮ ﭼﺎﻕ ﻧﻴﺴﺘﻲ ، ﺍﮔﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩ

ﺣﺎﻻ ﻳﺒﺎﺭ ﻏﻴﺮ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻮ ﭼﺎﻕ، ﺍﮔﻪ ﺍﺯ ﻳﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ!! :|لینک کمی فکر میکند سپس جواب میدهد. -از اون دره ای که رو به روی پجره ی خونس! -واقعا؟میخوای یکدفعه بریم اونجا؟ لینک به امی نگاهی میکند: -باشه.خوشحال میشم!تو از کجا خوشت میاد؟ -از خونه ام. -خونه ات؟فقط اونجا!؟ امی با انگشتانش  چای لاغری تیمابازی کرد و گفت: -خب...من زیاد جایی نمیرم.خواهرم هم نمیره!واسه همین بیشتر اوقات خونه ام! بعد انگار که چیزی یادش افتاده باشد پرسید: -راستی تو رین رو میشناسی؟شاید کمی استراحت دردش را تسکین دهد.پس به طبقه سوم رفت و پیرزن را دید که روی صندلی نشسته و به بیرون نگاه میکرد.لینک بی سروصدا ایستاد.ناگهان پیرزن گفت: -بیرون رو می بینی؟ادمو یاد افسانه ها میندازه! هوای مه الود بیرون و دره ای کم شیب که همان دره ای بود که لینک ان روز دیده بود .لینک پرسید: چای تیما -کدوم افسانه؟ و پیرزن با صدایی مرموز جواب میدهد: -طلسم های خانوادگی!نیروهای خانوادگی!که مثل خون به فرزندان میرسه!عین بیماری! هر حرف او برای لینک سوال بود: -همچین خانواده ای هم میشناسین؟ پیرزن لبخند میزند: -ساکنین قبلی خونه ی شما!از رین شروع شد...و با خواهرش تموم شد!چون نمیخواست مثل مادربزرگش باشه! بعد بلند شد و با قدم هایی ارام و تکیه برعصایش به سمت او امد.لینک با ارامش گفت: -متاسفم ولی... یه مشکلی هست!من باید یکم زودتر برم. پیرزن ساعت دیواری طرح عشق بدون اینکه سوالی بپرسد موافقت کرد: -باشه پسرم!از اینکه باهات اشنا شدم خیلی خوشحالم!گاهی به این پیرزن تنها سری بزن!مکس داخل خانه درحال خواندن کتاب بود که صدای باز شدن در را شنید.لینک در حالی یزی به او نمی گوید مگر مجبور باشد،کتابش را بست و به سمت پله ها رفت.اما ناگهان با رسیدن او به پایین پله ها لینک تعادلش را از دست داد.دستش که میله ها را گرفته بود شل شد و روی پله ها غلتید.ضربات شدیدی به استخوان هایش وارد شد و با شتاب جلوی پای مکس پرت شد.مکس شکه روی زانو نشست و شانه ی لینک را تکان داد: -لینک...لینک!...لینک... اما لینک دیگر نمیتوانست پاسخ دهد. لینک ساعت دیواری طرح دلسا به ارامی سر تکان داد: -حتما!فعلا خدافظ. و از حیاط خارج شد و به سمت خانه رفت.همچنان درد داشت! *** وقتی در حیاط خانه اش را باز کرد مارک و برایان داشتند با باگزی بازی میکردند و اینطور که معلوم بود مکس در خانه بود.برایان با دیدنش با اشتیاق به سمتش امد و دستانش را به دور کمر لینک حلقه کرد.مارک هم خندان به دنبال او امد اما وقتی صورت زرد دوستش را دید لبخندش محو شد.چشمان لینک به زور نیمه باز بودند و صدای نفس هایش گرفته بود.مارک که سعی میکرد شادابی صدایش اس ام اس جوک باحال و جدید را حفظ کند و عادی به نظر بیاید گفت: -رفیق رنگت پریده. با گفتن این حرف برایان هم سرش را بالا اورد تا صورت لینک را ببیند.لینک با صدایی که از ته گلویش درمیامد گفت: -به یکم...استراحت نیاز دارم.میرم بخوابم. بعد سرش را پایین اورد و ادامه داد: -برایان متاسفم.وقتی بیدار شدم اگه خواستی باهات بازی میکنم یا...اطراف رو بهت نشون میدم. کودک با همان چهره ی خندان سری تکان داد و او را رها کرد. لینک با دستپاچگی به او جواب میدهد: -رین!؟نه!برای چی باید بشناسمش؟ امی یکی بالشت طبی تنفسی زانکو به شانه ی او میزند و با خنده میگوید: -دروغ نگو!من خودم صورتت رو دیدم!یکدفعه رنگت پرید. لینک با لبخندی موزیانه گقت: -مثلا مثل راون رمانی که اوایل ناهار رنگت پرید؟اه نه تو قرمز شدی! و امی با اخمی کم رنگ به اطراف نگاه کرد و دوباره قرمز شد.لینک از دیدن صورت او خنده اش گرفت.از همان خنده های بیصدا و لبخند های دندان نما.امی با تعجب به نگاه کرد: -داری به من میخندی؟ لینک که نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد لبهایش را فشرد و کمی صدای خنده اش امد.امی لبخندی میزند: -خب بلند بخند. خنده ی لینک قطع میشود.با تعجب نگاهش میکند.امی ادامه میدهد: -خنده خیلی خوبه!وقتی میخوای بخندی بلند بخند! اهی میکشد و محزون به زمین نگاه میکند. -ممکنه روزی برسه که دیگه نتونی بخندی.اونوقت افسوس میخوری. بعد با لبخند به لینک نگاه کرد.لینک نمیتوانست احساسی که ان لحظه داشت را درک کند.اما احساس امی را درک میکرد.هرچند دقیق منظورش را نفهمید.سرش را چرخاند و حاله ی مبهمی با دو چشم قرمز دید.ناگهان قلبش درد گرفت.سعی کرد بی اعتناعی کند و خود را تسکین دهد اما همچنان درد داشت سری تکان داد و به چهره ی خندان دختر خیره شد.ناگهان احساس گرفتگی سختی کرد.نفس هایش تند و کوتاه شدند.انگار چیز سنگینی روی بدنش گذاشته بودند.لینک به این فکر کرد که بهترین کار این است که خداحافظی کند و به خانه برود. که قفسه ی سینه اش را میمالید از پله ها بالا رفت.مکس متعجب به او نگاه کرد.لینک ان چنان لنگان و بیحال از پله ها بالا میرفت که انگار تیر خورده بود.مکس با صدای رسا گفت:رین...!رین... صدای ضعیف و مبهمی که در گوش لینک می پیچید و خیلی قابل فهم نبود.شرشر  باران ساعت دیواری طرح عشق شدیدی که می امد صدا را گنگ میکرد.درست مانند اسم پسر...رین(باران).لینک حاله ای دید که از نقطه های ریز نقره ای در کنار هم تشکیل شده بود.درخشان...مبهم...نقطه ها بدن یک انسان را تشکیل داد.ناراحت و درحال زجه زدن...دستش را روی کلیه اش گذاشته بود و خود را با دست دیگر روی زمین میکشید.صدای ضعیف دوباره امد و ناگهان حاله ای دیگر ظاهر شد که با چیزی که در دست داشت به سمت اولین حاله امد: -شب بخیر.... ناگهان حاله ی دوم وحشیانه به سر حاله ی زخمی کوبید ساعت الیزابت .تق...! نقطه ها قرمز شدند و در تاریکی پخش شدند.... لینک با دلهره از روی تخت بیمارستان بلند شد و درد شدیدی در ساق دستش حس کرد و فریادی از ته گلو زد.سرش را به سمت بازویش چرخاند.سوزن سِرم داخل ساق دستش با خم شدن دست لینک،حرکت کرده بود و دستش کمی باد کرده بود.لینک با نگاه کردن به دیوار ها و لباس سفیدش تازه فهمید کجاست.سوزن را در اورد و سعی کرد بلند شود که ناگهان کسی شانه اش را گرفت و با صدایی گرفته گفت: -نه...کجا میری...؟! مارک ساعت الیزابت که خودش هم تازه از خواب بیدار شده بود داشت سعی میکرد از دوستش مراقبت کند.خمیازه ای کشید و ادامه داد: -چه خوب شد بیدار شدی...الان به مکس زنگ بزنم. لینک پرسید: -مارک وایسا...چی شد؟اینجا کدوم بیمارستانه؟ مارک در حالی که داشت با تلفن همراهش شماره ی مکس را میگرفت جواب داد:در خانه مکس داشت البوم عکس ها را به برایان نشان میداد.در باز شد و مارک و لینک وارد شدند.مارک گفت: -سلام!ماموریت من تموم شد...حالا میرم بالا. و به سمت اتاق لینک رفت.درواقع چراغ قوه تاشو فلکسی فرار کرد...برایان برای لینک دست تکان داد: -سلام!حالت چطوره داداش؟ لینک با صدای سرد و بی روحش جواب داد: -سلام برایان. او هیچ وقت برایان را برادر خطاب نمیکرد.مکس به برایان نگاه کرد و گفت: -برایان برای امروز کافیه. برایان راهی طبقه ی بالا شد.لینک همچنان انجا ایستاده بود تا مکس به او بگوید چه خبر شده.مکس از جایش بلند شد و به سمت لینک رفت: -حالت چطوره؟چیزی...یادت میاد؟ لینک کمی فکر کرد و گفت: -یه حاله ی نقره ای! مکس متعجب به لینک نگاه کرد و چراغ قوه تاشو فلکسی گفت: -حاله؟! لینک اهی کشید و گفت: -فراموشش کن...فقط بگو چه خبر شده.مارک گفت میخوای یه چیزی بگی. چشمان مکس گشاد شد و بعد از چند ثانیه درنگ گفت: -پسره ی حقه باز...اون قرار بود بهت بگه نه من! لینک صبرش را از دست داد: -فقط بهم بگو چه خبره...چرا همه اینجوری شدن؟ مکس اهی کشید و گفت: -بیا بشین. لینک رو به روی مکس نشست و به او خیره شد.مکس ارنج هایش را روی زانوهایش گذاشت و گفت: -ممکنه شکه بشی...میدونستم نمیخوای از من بشنویش ولی بند انداز اسلیک ...علت اینکه دیروز غش کردی یه بیماری قلبیه که دکتر نفهمید چطوری بهش مبتلا شدی! لحظه ای لینک احساس کرد اطرافش سیاه شد.انقدر شکه شد که فکر کرد اشتباه فهمیده است.همان گونه با چشمان گشاد شده بود به مکس خیره ماند.مکس همچنان منتظر واکنش او بود که لینک بریده بریده پرسید: -بیمـ...بیماری قلبی؟!...من؟ مکس اهی کشید: -خطرناک نیست...اگه داروهاتو مصرف کنی وضعیت بهتر هم میشه! لینک در حالی که دستانش میلرزید فریاد زد: -کدوم وضعیت بهتر ت بند انداز دستی اسلیک و داری میگی من یک شبه بیماری قلبی گرفتم! و قلبش تیر کشید.ماهیچه های صورتش جمع شد و دستش را روی قلب بیمارش گذاشت.مکس بدون انکه چیزی بگوید وارد اشپزخانه شد و با قوطی سفید رنگ قرصی برگشت: -هربار تیر کشید یکی از اینا رو قورت بده. لینک که همچنان داشت سعی میکرد قلب دردش را تسکین دهد سعی کرد بلند شود: -من هیچ قرصی نمیخورم. مکس دستش را روی شانه ی لینک فشار داد و او را وادار کرد سر جایش بنشیند.قوطی را به دستش داد ساعت دیواری طرح کیان و با لحنی جدی گفت: -میدونی میتونم به زور بفرستمش تو گلوت پس خودت بدون لجبازی بخورشون. لینک قوطی را با ناراحتی نگاه میکرد.هنوز هم حاضر نبود این موضوع را قبول کند.اما خوب میدانست چاره ای ندارد.در قوطی را که حفره ای کوچک بود باز کرد و ان را به سمت دهانش سرازیر کرد.چند ثانیه بعد از قورت دادن قرص قلبش تسکین یافت و نفس هایش متعادل شد.مکس بعد از اینکه مطمئن شد حال او بهبود یافته اهی کشید و به سمت پله ها رفت.او هم در فکر بود که این موضوع را چگونه ساعت دیواری طرح آیسان به جین بگوید. -بیمارستان گرین گرس!نزدیک ترین بیمارستان بود.پسر تو از دیروز ظهر تا حالا خواب بودی! لینک با تعجب پرسید:پ -مگه الان... و مارک پیش دستی کرد: -الان 6 بعد از ظهره...!تقریبا 14 ساعته بی هوشی...الو!اقای ارنر!...اره حالش خوبه!...باشه به دکترش هم میگم ولی... و نگاهی به لینک انداخت که دستش را روی ساق دست دیگرش که زخمی بود فشار میداد.بعد ادامه داد: -الان بهش بگم؟...نمیشه خودتون بگین؟...باشه...فعلا. و گوشی را قطع کرد.نگاهی به لینک کرد و ساعت دیواری طرح ارمغان متوجه شد که میخواهد از قضیه سردر بیاورد.مارک لبخندی زد و گفت: -مکس خودش میگه...!عجله ات واسه چیه...میرم مرخصت کنم! و از نظر لینک دور شد.لینک غرغر کنان گفت: -میدونه من بهش اعتماد ندارم میخواد چی ازش بشنوم!؟ -سلام لینک!چیزی شده؟ لینک نزدیک به پله های اخر ایستاد و شروع به نفس زدن کرد.سرش را به سمت او چرخاند و گفت: -فقط...میخوام برم... مکس لحظه ای احساس کرد که با یک مرده حرف میزند...صدای او حتی بیش تر از طرز راه رفتنش مکس را به دلهره ساعت دیواری طرح بلور انداخت.اصلا این صدا متعلق به لینک نبود.از ان جایی که میدانست لینک چ

---------------------------------------------------------------------------------

  • محمد حسینی

عکس جدید قریشی سحر !

عکس جالب و دیدنی بازیگر پر طرفدار و مشهور سحر قریشی سوار بر خودروی سنگین اسکانیا

سحر قریشی سوار بر ماشین سنگین

عکس جالب سحر قریشی سوار بر کامیون اسکانیا

  • محمد حسینی

عکس های داریوش فرضیایی با مادرش

بیوگرافی داریوش فرضیایی , عکس های جدید داریوش فرضیایی

  • محمد حسینی

اس ام اس ولادت امام موسی کاظم تبریک میلاد و تولد امام موسی کاظم علیه سلام
ز کاظمینش که ندیدم بسی
نیامده به دست خالی کسی
اگر که دستی برود به سویش
نمی‏ رسد مگر به آرزویش…

_

_

_

_

اس ام اس ولادت امام موسی کاظم تبریک میلاد و تولد امام موسی کاظم علیه سلام
یوسف زهرا که به زندان شدی
به قلب من همیشه مهمان شدی

_

_

_

_

اس ام اس ولادت امام موسی کاظم تبریک میلاد و تولد امام موسی کاظم علیه سلام
مژده‏ ی میلاد تو، نفحه ی باد صباست
رایحه ‏ی یاد تو با دل ما آشناست
آمدی و باب هر حاجت دلها شدی
باب حوائج تویی، نام تو ذکر خداست

_

_ب یه چیزی به سیسیلیا حمله کرده بود. دختر صدای نازکی داشت.لینک واکر کودک Moon Walk (رین) قلبش شروع به تپش کرد و با نگاهی نگران دوباره به دختر چشم دوخت.او ادامه داد: -خواهرتو بردن پیش دکتر.اون گفت همش یه توهمه... دختر دستش را روی دست بسته ی لینک گذاشت و گفت: -...من حرفتو باور میکنم.حرف اونم باور میکنم.اون همون چیزی رو دیده که تو دیدی. دختر دست لینک را کمی فشرد و گفت: -باید برگردی. و دستش را رها کرد و به سمت در اتاق رفت.لینک نگاهی به دست او کرد.انگشتری زیبا به دست او بود... . ناگهان فشاری نهیب بر روی قفسه ی سینه اش او را از خواب بیدار کرد و نفسش را گرفت.مارک که برای لیوانی اب از جایش بلند شده بود پایش را روی لینک گذاشته بود و داشت با چشمانی خمار بلند میشد.لینک از درد فریاد خفه ای زد و مارک چشمانش را گشود و پایین را نگاه کرد.با دستپاچگی ساعت دیواری طرح کیان پایش را برداشت.مارک کمی هول کرده بود و همان گونه که پاهایش را جمع کرده بود میپرسید: -رفیق حالت خوبه؟خوبی؟ یه چیزی بگو! لینک با ناله قفسه ی سینه اش را که هنوز درد میکرد مالید و بدون برداشن دستش بلند شد.با صدا و صورتی گرفته گفت: -خدا لعنتت کنه مارک...تو...آیییی(ناله ای خفیف)...تو مگه چشمت کار نمیکنه؟ و دوباره ناله ای کرد.مارک که دید اتفاقی نیفتاده است نفسی کشید و بلند شد: -خیالم راحت شد...آخیش!خوب من برم اب بخورم. و اتاق را ترک کرد.لینک در ساعت دیواری طرح آیسان همان حالت نشسته چرخید و به ساعت نگاه کرد.ساعت 6:30 صبح بود.با تلسکوپ به بیرون نگاهی انداخت.بعد از پشت شیشه ی پنجره حیاط را نگاه کرد.مارک ابش را خورده بود و داشت به سگش غذا میداد.لینک سوزشی را در شکمش حس کرد.البته این سوزش از گرسنگی بود.وارد اشپزخانه شد تا چیزی بخورد.مکس در اشپز خانه در حال پنکیک درست کردن بود.به لینک نگاهی انداخت و با لبخند گفت: -صبح بخیر!چی تو رو این وقت صبح بیدار کرده؟ لینک با صدایی بی میل و عصبی ساعت دیواری طرح ارمغان گفت: -لگدِ مارک... لبخند مکس محو شد و با چشمانی گشاد شده پرسید: -چی؟لـ...لگد؟ لینک به سمت یخچال می رود و میگوید: -مهم نیست.فکر میکردم نزدیکای 9 صبحانه میخوردی. و در یخچال را باز کرد.مکس پنکیکی را در بشقاب کنار دستش گذاشت و جواب داد. -اره ولی ساعت 9 میرم دنبال برایان.پنکیک میخوری؟تازه یاد گرفتم!ولی خوشمزه ست! و بشقابی که چند پنکیک طلایی داخلش بود را روی میز نهارخوری گذاشت.لینک در حالی که در یخچال را باز نگه داشته بود و به پنکیک ها نگاه ساعت دیواری طرح بلور میکرد گفت: -میدونی به تخم مرغ حساسیت دارم...میخوای من رو به کشتنم بدی؟ و بدون تکان دادن سرش به مکس نگاه کرد.مکس که این موضوع را فراموش کرده بود از دست خودش دلخور شد و با لحنی ارام گفت: -متاسفم حواسم خیلی سر جاش نیست لینک. گاز را خاموش کرد و سر میز نشست.مربایی را که روی میز بود را برداشت و در حالی که گاه گاهی به لینک نگاه میکرد مقداری از ان را روی پنکیکی که در بشقابش بود ریخت.لینک متوجه شده بود که مکس میخواهد چیزی بگوید. ساعت دیواری طرح دلسا اما او دلش نمیخواست با مکس حرف بزند.یک پاکت شیر از یخچال بیرون اورد و در کابینت را باز کرد و یک بسته ی نیمه پر سریال را از ان بیرون اورد و روی میز گذاشت.مکس هنوز هم او را زیر نظر داشت.لینک با بی اعتنایی قاشق و کاسه ای را برداشت و صبحانه اش را اماده کرد.مکس تکه ی کوچکی پنکیک در دهانش گذاشت و به ارامی ان را جوید.او منتظر بود لینک حرفی بزند و هنگامی که بی میلی او را دید خودش شروع کرد: -راستی منو مادرت تصمیم گرفتیم دبیرستانتو عوض نکنیم. اس ام اس ولادت امام موسی کاظم اینطوری میتونی  پیش مارک و بقیه ی دوستات باشی. لینک بدون اینکه سرش را بالا بیاورد غذایش را قورت داد و گفت: -خوبه. مکس نگاهی دقیق تر کرد و وقتی او را ارام دید ترجیح داد در مورد موضوع اصلی حرف بزند.با لحنی جدی و پدرانه گفت: -اممم ببین لینک...درمورد مادرت... لینک همچنان با بی میلی در حال خوردن بود.پرسید: -مادرم چی؟ او این گونه حرف میزد تا مکس را از ادامه ی بحث منصرف کند اما مکس به بدخلقی های او عادت کرده بود.دیگرکلک لینک کار نمیکرد.مکس گفت: -من وقتی با مارک در مورد اینکه احساس میکنی مادرت بهت بی اعتماده حرف میزدی صداتو شنیدم. لینک نیش خندی زد: -روش جدیدت برای حرص دادن منه که به حرفام با دوستم گوش میدی؟ مکس نفسی عمیق کشید و با صدایی تذکرمانند گفت: -لینک...اتفاقی شنیدم...و من نمیخوام کسیو حرص بدم. -باشه مهم نیست.خب حالا که چی؟ مکس اب دهانش را قورت داد.سعی کرد عصبانیتش را کنترل کند.هرچند که زیاد عصبی نبود اما نمیخواست لحنش طوری باشد که وضعیت را بدتر کند.پس با ارامش ادامه داد. -جین بهت بی اعتماد نیست.اون موضوع تموم شده.نمیخوام اینطوری در موردش فکر کنی. لینک که دیگر عصبی شده بود از حالت قوز کرده در امد و به صندلی تکیه داد.قاشق را رها کرد و در همان حال پوز خندی زد و با لحنی طعنه امیز گفت: -اوه...اقای ارنر نگرانه که درمورد همسرش چطور فکر میکنن...ممنون از گوش زدت! و لینک لحنش را تغییر داد و لبخند از لبش رفت.به مکس خیره شد.با لحنی جدی ادامه داد: -فکر کردی کی هستی...؟"نمیخوام در موردش اینطوری فکر کنی"؟برای فکر کردنم باید از تو اجازه بگیرم؟اون مادر منه! مکس خود را جمع و جور کرد وارنجش را روی میز گذاشت.وقتی میخواست جدی حرف بزند این کار را میکرد.کمی لحن صدایش را بالا برد: -لینک تو دچار سوءتفاهم شدی. لینک که عرصه اش تنگ شده بود.فریاد زد: -چه سوءتفاهمی؟!اون بخاطر تو از من متنفره...

_

_

اس ام اس ولادت امام موسی کاظم تبریک میلاد و تولد امام موسی کاظم علیه سلام
آمد این مژده از حى تبارک
میلاد موسى بن جعفر مبارک…لینک چراغ قوه اش را روی زمین کنار دیوار پنجره ی اتاقش میچرخاند.بی فایده بود.هیچ چیز ان پایین نبود.صدای پارس کردن باگزی می امد.او هم بیدار شده بود.مارک به سمت لینک امد و گفت: -اونجا نبود. لینک دستش را انداخت و اهی کشید: -اینجا هم فلاسک فندکی ماشین  نیست.فکر کنم صبح باید دنبالش بگردیم. مارک با نگاهی متاسف به علامت موافقت سر تکان داد و هر دو به داخل خانه رفتند. لینک پس از مارک وارد خانه شد.مارک از پله ها بالا رفت ولی لینک همان جا جلوی در که باز بود ایستاد و به حرف های مکس که با تلفن حرف میزد گوش داد.مکس بسیار خوشحال بود.درحال حرف زدن با تلفن لبخند زده بود و چشمانش برق میزد.لینک میتوانست حدس بزند چه کسی پشت تلفن است.مکس با خوشحالی گفت: -عالیه...معلومه خوشحالم...همه جا رو بهت نشون میدم...باشه...خودم میام دنبالت...9 صبح...اره...بابا هم دوستت داره...شب بخیر. و تلفن را گذاشت.با همان لبخند سرش را چرخاند و پیکر قد بلند و خاکستری لینک را که در منظره ی سیاه پشت سرش به خوبی معلوم بود را دید. کفشوی پلین لینک سر تا پا خاکستری پوشیده بود.همان بلوز خاکستری که استین رو ارنجی داشت و شلواری تیره تر که این رنگ ها با چهره ی درهم رفته ی لینک ترکیب شده بودند و او را عصبانی تر نشان میدادند.مکس با صدایی کنجکاو پرسید: -پیداش نکردی؟ لینک نگاهش را دزدید و با صدایی گرفته جواب داد: -نه...بعدا دنبالش میگردم.برایان بود.نه؟ مکس از خوشحالی ریسه ای رفت وگفت: -اره...فردا میاد اینجا. لینک نیش خندی زد: -خوبه...میرم بخوابم. و از پله ها بالا رفت.انگار حسودیش شده بود.احساس میکرد دلش گرفته است و نمیخواست انجا باشد. *** دراتاق را بست و به زمین نگاه کرد.مارک متکای لینک را بقل کرده بود و روی تخت لینک بدون هیچ نگرانی خوابیده بود.دهانش باز بود و خرخر میکرد.لینک از اینکه باید روی زمین بخوابد اهی لیزر حرارتی کشید.بیرون رفت و از جارختخوابی داخل دیوار که کنار اتاق خوابش بود متکایی در اورد و به اتاقش برگشت.روی زمین به پشت دراز کشید و دستانش را زیر سرش برد.چشمانش را بست و به خواب فرو رفت. کابوسی به سرغش امده بود.او بازهم در نقش ان پسر عجیب بود.رین!داشتند در اتاقی سفید او را به تختی سفید رنگ می بستند و او وحشیانه تقلا میکرد.تقلای او تخت را می لرزاند و جیرجیر میله هایش را در می اورد.فشاری که ان مردان سفید پوش به بازویش می اوردند بازوهایش را به درد می اورند.در نهایت او را محکم به تخت کوباندند و گردنش را با نوارچرمی که به تخت وصل بود بستند.دیگر تلاش فایده ای نداشت.همه جایش را با نوار های قطوری شبیه به کمربند بسته بودند.مچ پاهایش،کمرش،مچ دستانش،گردنش،....او با عصبانیت کفی مغناطیسی و خستگی از بین دندان هایش تند تند نفس میکشید.او در یک تیمارستان بود.یکی از ان مردان امپولی را هوا گیری کرد و به رگ دستش تزریق کرد.تپش قلبش خوابید و کمی بیحال شد.مرد از اتاق بیرون رفت.چند لحظه بعد دختری با موهای بلند قهوه ای و مجعد که مقداری از ان را از پشت بسته بود وارد اتاق شد.دختر پیراهنی شکلاتی که تقریبا هم رنگ موهایش بود با استین پفی پوشیده بود.انگار لینک ان دختر جوان را میشناخت.از او نفس زنان پرسید: -اینجا چیکار میکنی؟ دختر با صدایی ارام گفت: -میخواستم ببینمت...هرچند توی وضعیت خوبی نیستی... خشمگین شد.سرش را چرخاند و سر دختر فریاد خفه ای کشید: -برو بیرون. دختر با کلماتی سریع گفت: -دیش

  • محمد حسینی

اس ام اس فلسفی ۹۳ پیامک سنگین و مسیج
یادت باشد که اقیانوس با همه عظمتش در غرق کردن تنه یک درخت عاجز است …

@

@

@

@

اس ام اس فلسفی ۹۳ پیامک سنگین و مسیج
آلبرت انیشتین
سعی نکن انسان موفقی باشی
بلکه سعی کن انسان ارزشمندی باشی

@

@

@

@

اس ام اس فلسفی ۹۳ پیامک سنگین و مسیج
آبراهام لینکلن
هرگاه بتوانیم بعد از شکست لبخند بزنیم شجاع هستیم

@

@

@

@

اس ام اس فلسفی ۹۳ پیامک سنگین و مسیج
مرگ مگر بی غیرت شده ای
زندگی دارد کار تو را میکند حواست کجاست

با این درامد کم سراغ پاپ اپ و این جور چیزا نرفتم ( پاپ اپ باعث از بین رفتن محبوبیت سایت میشه ) بعدش یواش یواش که کاربر جذب کردم ، دیدم که میشه خیلی از اینها ، از این سایت درامد داشته باشم . با ایده هایی که بر روی سایت اجرا کردمد بالش خوب چطور بالشی است؟ ابتدا صفحه پرسشهای رایج مسافران کیش را مطالعه بفرمایید.برای انتخاب تور و هتل با یکی از آژانسهای گردشگری تماس گرفته و قیمت را بپرسید. قیمت بعضی از تورها و هتل های کیش را میتوانید در صفحه تورهای کیش ببینید.سپس با مراجعه به صفحه هتل های کیش ، عکس ها ، امکانات و نظرات بقیه ممحصولات شما قاپرسشهای رایج برای سفر به جزیره کیشاین بخش جمع بندی و خلاصه نظرات مسافران جزیره کیش می باشد و به مرور زمان تکمیل می گردد. شما هم اگر قصد سفر به جزیره کیش را دارید می توانید سوالات خود را در تالار گفتگو ( راهنمای کیش اولیها ) مطرح نمایید.سفر به کیش در ماه محرمتور کیشمسافرت به جزیره کیش با تور بهتر است یا شخصی؟تور کیش شامل چه خدماتی می باشد جنس بالش باید پر، اسفنج یا الیاف باشد؟   ؟قیمت هتل و تور را از کجا بپرسیم؟هتل خود را چگونه انتخاب کنیم؟نظرات درباره هتل انتخابی بسیار متفاوت است چی کار کنیم؟توصیه ها برای قبل از سفر چیست؟پرواز تهران به کیش چه مدت طول می کشد؟پس از رسیدن به فرودگش بودماول اینکه تا آخر محرم موزیک و چیز هایی مربوط به موزیک در کیش تعطیلهحتمن برید قواصی برای من 80 تموم شد و 60 هم دادم برای عکس و فیلم-نیازی به بلد بودن شنا نیست و واقعا هیجان داره-خیلی خوش میگزره-جت اسکی تهش 15 دقیقه برید و بقیش دیگه حوصلتون سر میره-سعی کنید اگه اونجا خونه یا ویلا دارید مثل من ، حتمن مرغ گوشت و میوه رو با خودتون ببرید بقیعه چیزها رو هم از هایپر مارکت بخرید. من 3 روز ماشین اجاره کردم چون آشنا بود نه چک دادم نه کارت شناسایی و نه پول. شد شبی 120-یه توسان با یک هزار کیلومتر کارکرد-یادتون باشه حتمن ماشین دارید اجاره میکنید دقت کنید که ماشینی بگیرید که کم کارکرد باشه چون همشون بوی سیگار مشروب و تریاک میدن. باز اگه حال داشتم میام از تجربیاتم میگم. سوال داشتید بپرسیدوقتی با زنتون میرید کیش مجبورید جایی دهن پر کنی ببریدش که بره برای اقوام و دوستانش بگه و شما هم سرتون رو بگیرید بالا.اگه مجرد هم باشید یا بخواهید با دوستان برید باز فرقی نمیکنه قواصی چیزیه که میتونه عکساش باعث پوزتون بشه-الکی وقتتون رو با پاساژهای مزخرف هدر ندید. بهترین پاساژا برای پولدارا و فقرا فرقی نداره پردیس -محتمع تجاری و سارینا هست-دونبال تخفیف بگردید -ماشین اجاره کنید و کمی گاز بدید و حال کنید-حتمن یه سری به کشتی یونانی بزنید اگه ماشین دارید یه بار روز برید یه بار شب آخر وقت-عمو اکبر رستوران خوبیه غذاش ارزونه و لی اگه شانستون روزی برید که آشپزش با زنش دعوا نکرده باشه آخه بگیر نگیر داره بعضی وقتها خوب بعضی وقتها اشغال . توتی فروتی برید پیتزاش با یقعیه کشور یکیه ولی سالاد سزار رو بخورید.سعی کنید روز خاصی رو برای خرید و پاساژ دیدن اختصاص ندید به جاش سعی کنید هر موقع گزرتون به پاساژس افتاد برید ببینیتش. خریداتون رو همه رو از یه جا نکنید یه جنس تو این خراب شده تو صد تا مغازه صد جور قیمت داره. حتمن سری هم به صندلی های ماساژ بزنید ارزون هستند و خستگیتون رو در می کنند. همه بلیط های مراکز تفریحی رو یه دفعه نخرید کم کم و روز به روز این کارو کنید. پلاژ هم برید و کمی برنز کنید خیلی تمیزه.93/08/27ماناباسلام خدمت دوستای عزیزامسال مهررفتیم کیش هوا خوب بود31 درجه بالاصفرزیاد گرم نبود تفریحات دریای هم بد نبود پاساژها فقط مروارید(ارزونتر از مجتمع) ومجتمع تجاری ارزش رفتن داره بخدا غیرازاین دومورد هرکدوم رابری پشیمونی ما ازنظرات سایت استفاده کردیم همه رایه سرزدیم پشیمون شدیم فقط شب ها اسکوتربرقی بگیرید دورساحل بگردید خوش می گذره ساعت30 تومان تفریحات دریایی هم غواضی جت اسکی خیلی حال میده ولی درکل تفریحات وهزینه های کیش واقعا گرون علی الخصوص سافاری اصلا ارزش پولی که میدی رانداره فقط فریب کاریه هرکسی که اونجابود پشیمون بود.لطفا" مسئولین عزیز کیفیت تفریحات وهزینه ها راپیگیری کنید.(درضمن باپولی که درکیش خرج می کنی خیلی راحت وکم هزینه ترمی تونی بری استامبول و خیلی بیشترهم خوش می گذره)درمجموع بابت هرچیزپول اضافی خیلی ازت میگیرن دونفربودیم رستورا رفتیم 200هزارازمون گرفتند درحالیکه چندماه قبل استامبول بهترین رستوران لب دریا بهترین غذا 85000 تومان دادیم خیلی هم خوشمزه بود.93/08/04رادینبا سلام.من از 16 مهر تا 20 مهر رفتم کیش.هوا بسیار عالی و مثل همیش باحال.من چون کارمندم از مهمانسرای سازمانمون استفاده کردم و نمیتونم در مورد هتل نظر بدم.ولی موردی پیش اومد که از هتل پارسیان دیدن کردم.دوستان باید بگم کسی که کیش میره به قصد تفریح وگاها خرید میره ونبایست زیاد تو قیدوبند هتل باشه.بنظر من همین هتل پارسیان با توجه به نزدیکیش به کلیه بازارهای مهم کیش همچنین اسکله تفریحی و مرگز تفریحات آبی و دریا خیلی خوبه چون هم تمیزه هم قیمتش پائینه و هم تو کرایه تاکسی صرفه جوئی میشه.روز اول به محض ورود مثل همیشه رفتم کانتر گردشگاه کیش چه کاری انجام دهیم؟آیا می توان سوئیت یا آپارتمان نیز در کیش اجاره کرد؟آیا آب و هوای جزیره کیش بسیار گرم و مرطوب است؟مناسبترین زمان از نظر آب و هوا برای سفر به کیش چه زمانی است؟سفر به کیش با خودروی شخصی (زمینی - دریایی) چگونه است؟آیا شنا در آبهای جزیره کیش خطرناک است؟قیمتها در جزیره کیش چگونه است؟بازارها و مراکز خرید جزیره کیش کجاست؟توصیه ها برای خرید از بازارهای کیش چیست؟قیمت تفریحات آبی مثل جت اسکی ، غواصی بالش باید نرم باشد یا سفت؟ و ... چقدر است؟مراکز دیدنی و تفریحی جزیره کیش کجاست؟قیمت و کیفیت غذا در رستورانهای کیش چگونه است؟سفر به کیش در زمانها و مناسبتهای مختلف چگونه است؟چگونه روزهای سفر خود را برنامه ریزی کنیم؟کرایه اتومبیل بدون راننده در جزیره کیش چگونه است؟هتل کیشمسافرت به جزیره کیش با تور بهتر است یا شخصی؟سفر به جزیره کیش با تور معمولا بهتر است و هزینه کمتری نسبت به سفر شخصی دارد. آژانسهای مسافرتی هتل ها و صندلی هواپیماهای کیش را به صورت سالیانه و با قیمت مناسبی اجاره می کنند. بنابرایوردید و متوجه شیم که مشکل از شماست نه ما منظورم اینه که متوجه شیم که شما جای استفاده برای یک سیستم برای دو سیستم استفاده کردید و از اینجور مشکلات خو ب نه اما بالش های طبی برای افراد و شرایط خاص اگر از ما بود در کمترین زمان ممکن لایسنس دیگری تحویلتون خواهد شد لینکم کلیک میکنم فیلتر میشود؟؟؟؟علاوه بر این زمانی که دامنه را در سایتهای انالیزگر مثلا انالیزکننده سئو یا انالیز کننده رنک سرچ میکنم به جای نمایش نایج، صفحه فیلترینگ بازمیشود!!!!سیستم سایتم وردپرس هست چون اساسا عرصه نت سرمایه کمتری نیاز داره و ریسک کار کردن در این عرصه کمتر از بیرورن هست شما بیرون یه مغازه بزنی و جمعش کنی پدر ادم درمیاد و کارش تمومه اما در نت شما تنها با چند هزارتومن سایتی رو می زنی که ممکنه برات ماهانه چند صد هزار تومان درآمد داشته باشه با توجه به این که بحث خوب داره میره جلو . لطفا اسپم نکنید . اجاازه بدید دوستان بیشتر نظر خودشون و دلایلشون رو برای انتخاب این راه بگن . بالش های طبی شیبدار مثلثی شاید در افراد تازه وارد تاثیر خوبی داشته باشهشما میدانید مشکل از کجاست؟ سایتتون روی هاست ایرارقم زد. ما 10 مهر رفتیم و 13 شب برگشتیم خیلی خوب بود و عالی - هتل صدف عالی عالی بود. صبحانه و نهار عالی برخورد پرسنل عالی و محیط آرام و خوب و اتاق ها بسیار زیبا. جاهایی که رفتیم خرید مرکز تجاری عالی و کلی خرید کردیم امکانات مناسبی نداشت.گشت جزیره با کیمیا گشت کیفیت بسیار پایینی داشت و وقت تلف کردن بود.کشتی آکواریوم بسیار عالی با قیمت مناسب بود و خیلی خوش گذشت.کنسرت مازیار فلاحی عالی بود93/06/24alirezaسلام مادو سال پیش کیش بودیم تو آذرماه واقعا جذاب بود. هیجا آرامش دریا رونداره ما هتل پردیس بودیم عالی بود.روز اول رفتیم بازار مرجان تا تهش رفتیم پشتش ساحل راهنمای خرید بالش طبی بود خیلی ساکت خلوت بود.توصیه میکنم برید تا آرامش دریا روحس کنیدهیجا مثل اونجا نمیشه.دلفیناریوم ام جالبه.خیلی دوست داشتم دوباره برم کیشامروز خبر دادن میخوایم بریم93/06/11فریدزندگی درجزیره زیبایی کیش خاطره بیادماندنی 1389/12/17تازه نزدیک به عیدنوروزبودامدم به جزیره زیبایی کیش واسه کار3روزدنبال جست جوی کارروز4کارجورشدخدمات دربازارمرکزتجاری شب کارروزاستراحت شبهاکار93/06/06محسنسلاممن توی اسفند 92 رفتم کیش . توصیه می کنم هرکی خواست بره حتما اون موقع ها بره چون هم هواش خوبه و هم خلوت و بیشتر اجناس بازار هم Off خورده شباش حتما ساحل پدیده و اسکله تفریحی رو تو برنامش بزاره رستوران ایرانویچ و پدیده و صفدری و هم بره . اگه تونست  بالش های طبی انواع و اقسام جزیره هندورابی هم جالیه و همچنین جنگ ایرانیان و کشتی نوید و پاراسل و غواصی و جت اسکی و رستوران سنگی و چایخانه ساحلی و سا 2 و3 ماه اول کار تنها 30 40 تومن ماهیانه درامد داشتم که صرف هزینه های هاستینگ میشد . ولی  به کسب درامد پرداختم ، سایتی که داشتم و دارم تخصصی هستش . در حال حاضر به مرحله ای رسیدم که 2 سال پیش اصلا فکرشو نمیکردم .چیزی که باعث شده به یه درامد برای رفع یک پروژه همکاری در فروش هست که بیست درصد از فروش تقدیم دوستان میشه. منتهی ما تنها با چند سایت بیشتر تمایل نداریم که فعلا کار کنیم. لطفا سایت های پیج رنک 3 به بالا سایتشون رو و ایمیلشون رو در صورت تمایل به من به صورت پیام خصوصی ارسال کنند تا بعد از بررسی ایمیل همکاری رو کدام بالش طبی به درد شما می خورد؟ براشون ارسال کنم. رنک الکسا خیلی برای ما تاثیری نداره. بیشتر محتوی و استنداردهای سایت برامون مهم هست. فیلتوبمستری خیلی به نظر من دنیای پیچیده ای هستمن خودم مثله خیلی اولش واسه تفریح اومدم اما بعدا به چشم شغل بهش نگاه کردمبه نظر من از این دید نگاه کردن به وبمستری خیلی خوبه : شغل دوم،درآمد اولچون هنوز نت کشش اینو نداره بگیم فقط نت به نظر من دو شغل بودن خیلی بهترهمثلا یه کاری بیرون داشته باشی و یه کار خوبیم تو نت راه بندازیهدفم از وبمستری معروف شدن بود و اصلا به کسب درآمد فکر نمیکردم . یا بهتره بگم بلد نبودم چه جوری کسب درامد کنم . قبل از اینکه برم سراغ سایت ، رفتم سراغ وبلاگ نویسی ، 5و6 ماه بعدش که فهمیدیم چی به چیه ، وبلاگ رو تبدیل به سایت بالش های طبی مخصوص خواب کردم .نم جوون توی مسیر گذاشتن که از اصول مشتری مداری هیچی نمیدونن یعنی رفتار مناسبی ندارن. در کل صداقت هم وجود نداشت اطلاعات غلط میدادن راجع به هزینه عکس و غیره.سرویس بهداشتی جوابگوی جمعیت نبود.بوفه کوچک هم ر روز آخر استفاده کنین چون عضلاتتون میگیره و خسته میشین.5-شاندیز صفدری و آبشار هم شامشون عالیه هم موزیکش.جنگهای پازل شو و پارسی شو هم موزیکشون عالیه هم مکانشون و هم برنامه کمدیش.6- تا جائیکه میتونین بچه همراه خودتون نبرین.7-از راننده تاکسی بخواین تاکسیمترشو روشن کنه و اگه تو گرفتن کرایه بهشون شک کردین کد و شماره مرکزشونو بگیرین و موضوع رو باهاشون مطرح کنین.8-در هر زمینه ای اگه راضی نبودین قضیه رو با پلیس 110 در میون بذارین.من آنچه شرط بالش های طبی بلاغت بود گفتم.یا حق93/07/23مهدیبا سلام من باخانواده تو شهریور ماه به کیش رفتیم بر خلاف یک سری نظرات که قبلا همینجا دیده بودم که یک سری هتلها در حد پولی که میگیرن نیستن تو اتاقها حشرات موذی مثل ساس یاغیره وجود داره مادر هتل قایم فاز جدید بودیم خیلی از نظر تمیزی وامکانات اتاقهاورستوران وبرخورد پرسنل عالی بود من برای سفر بعدی هم همین هتل انتخاب میکنم به چند دلیل اول همون موارد بالا که گفتم دوم بخاطر نزدیکی این هتل به مراکز تجاری و تالار شهر که هر شب مراسم جشنواره اونجاست93/07/23مرتضی از کرمانسلام.خلاصه و مفید بگم هتل ما قائم بود که اصلا کیفیت مناسبی نداشت.برای گردش در جزیره کیش غواصی-شاتل-جنگ شبانه رو حتما حتما برید مخصوصا جنگ پازل شو هتل ارم که حرف ساعت دیواری طرح دلسا نداشت بلیطاشم از هایپر مارکت بخرید.دوچرخه یا موتور(اسکوتر) حتما امتحان کنید-پارک دلفینها هم برید یک بار دیدنش می ارزه--جاهاییم که اگه نرید چیزی رو از دست ندادید مثل کشتی آکواریوم یا تفریحی،گشت جزیره(البته اگه کیش اولی هستید برید)،بازارها هم ونوس خوبه و کنار پردیس 2 یه مغازه هست هر چی بخواین توش پیدا میشه اونجام برید سری بزنیددر کل برید خوش بگذرونید خریدم بکنید و تا جایی که میتونید چونه بزنید.خوش بگذره93/07/20مصیسلام دوستان..من ودوستم هتل ابادگران رفتیم .سرویس بهداشتی اصلا خوب نبود.جاهای تفریحی..کشتی نوید رفتیم که فوق العاده بود.وشب روی عرشه بسیار رومنس بود.سافاری وشاتل هیجان انگیز بود.سوارکاری هم بدک نبود.گشت دور جزیره با دوچرخه رو دوست ساعت دیواری طرح بلور داشتموودر نهایت گشت دور جزیره هم برای اشنایی با کیش خوب بود..پیشنهاد میکنم حتمابرین.سفر فراموش نکردنی قطعا براتون رقم میخوره.از زندگی لذت ببرین.وبا دیدن زیباییها خداوند رو بیشتر لمس کنید93/07/16ناناسلام به دوستان خوبم که از راهنماییهاشون استفاده کردم تا خاطره ای هم برای منمناسب برسم ، شاید همین بی توجهی به کسب درآمد بوده و تمرکز زیاد برای بهبود و به روزرسانی مطلوب سایت بوده که تونستم بدون اینکه از کارم دلسرد بشم ، کار رو اده به اطلاعات داده شده مانند: امکانات هتل، عکس هتل ها، آراء کاربران و جدول مقایسه ای هتل ها برای انتخاب و رزرو تور خود اقدام نمایید.حتما به ساعت پرواز برگشت از کیش و هماهنگی آن با ساعت تحویل اتاق هتلتان توجه کنید. ممکن است پرواز شما عصر یا شب ساعت دیواری طرح ارمغان باشد، در این حالت یا باید برنامه ای برای بعداز ظهر خود درنظر بگیرید یا هزینه اقامت مازاد ( بعد از ساعت دوازده ظهر) را هتل از شما دریافت خواهد کرد.برای مطرح کردن سوالات خود درباره هتل ها و مقایسه هتل ها با یکدیگر از تالار گفتگو بخش هتل ها و مراکز اقامتی استفاده نمایید. بعضی از لینکهای مفید را در زیر مشاهده میفرمایید:راهنمایی برای انتخاب هتلموضوعات مربوط به مقایسه هتل های کیشاز تحویل اتاق ساعت 12 ظهر تا پرواز چه کنیم؟ستاره پرواز آسیانظرات درباره هتل انتخابی بسیار متفاوت است چی کار کنیم؟نظر دهندگان از قشرهای مختلف جامعه و با سلایق مختلف هستند و تا حدی طبیعی است که نظرات با یکدیگر متفاوت باشد. ما نهایت سعی خود را انجام می دهیم تا نظرات صحیح را برای نمایش تایید نماییم ساعت دیواری طرح آیسان . با اینحال با توجه به تعداد زیاد نظرات و محدودیتهای موجود امکان دارد بعضی از نظرات هم صحیح نباشند. نحوه تایید و نمایش نظرات را بخوانید. پیشنهاد ما این است که در نظرات موارد کلی و مهم را در نظر بگیرید. مواردی مانند نوع اتاق، پاکیزگی، مکان هتل و ...جدول مقایسه هتل ها معیار خوبی برای انتخاب هتل می باشد. به نظر ما در سفر سخت نگیرید و سعی کنید از آرامش و زیباییهای طبیعت جزیره کیش استفاده نم    برای همکاری در وب انگلیسی اماده هستم و میشه ایده های خوبی رو اجرایی کرد.دوستانی که مایلند همکاری کنیم یک گروهی تشکیل بدیم با سلامسال گذشته که کیش بودیم تصمیم گرفته شد طبق عادت همیشه سری به ماساژ تایلندی نیلوفر آبی بزنیم که منوجه شدیم که هتل مارینا مثل هتل داریوش این ساعت دیواری طرح کیان خدمات رو ارائه میده رفتیم هتل مارینا تا هتل رو از نزدیک ببینیم تا اگر خوب بود دفعه هتل مارینا رو برای اقامت انتخاب کنیم.به غیر از اینکه از مراکز خرید و .. دور بود که این مورد میتونه قابل اغماض باشه در کنار نو بودن هتل و دیگر امکاناتش و لی برخورد پرسنل ماساژ بسیار بد بود و هرچه قدر که در نیلوفر آبی هتل داریوش با ما خوش گذشت و همه بسیار محترم و گرم برخورد میکردن و فضا خوب بود در هتل مارینا خبری نبود.لابی هتل زیبا بود ولی در هتل جنب و جوشی و هیجانی دیده نمیشد.   اس ام اس فلسفی ۹۳ خوش بگذره93/08/27sajadhadadمن از تاریخ 08/08 ال 8/14 در کیری هایپر مارکت پیش یاشار عزیز.

  • محمد حسینی

اس ام اس جدید 2015

sms jadid

مدت هاست که در  را نیمه باز گذاشته ام

نه تو میایی ، نه خیالت می رود …

اس ام اس جدید 2015

sms jadid

انصاف نبود

رفتنت با خودت باشد

فراموش کردنت با من …

اس ام اس جدید 2015

sms jadid

هرگاه می خواهی بدانی که چقدر محبوب و غنی هستی

هرگز تعداد دوستان و اطرافیانت به حساب نمی آیند

فقط یک قطره اشک کافیست تا ببینی چه تعداد دست

برای پاک کردن اشک های تو می آید …

اس ام اس جدید 2015

خواند.دستش را زیر تختش برد و جعبه را بیرون کشید.ان را باز کرد و دفترچه را برداشت و شروع به خواندن کرد.عجیب بود.صفحه ی 41 و 42 پاره شده بود.این را از تکه کاغذی که بسیار کوچک بود و هنگام کنده شدن به جا مانده بود فهمید.اما باز هم ما ناراحت عینک طرح اپل بوده.و به خواندن ادامه داد.صفحه ی بعد دستخط نویسنده تعریفی نداشت!انگار از خواب بلند شده بود.معلوم بود خودکاری که دستش بود هم جوهر بدی داشت و مثل خودکار روانی که با ان صفحه های قبل را نوشته بود نبود!ص44:سه روزه توی بیمارس تان گرین کرس بستری شدم.دارو های رولینک قاپید.لینک قلبش فرو ریخت و به سمتش حمله کرد تا دفترچه را بگیرد.مارک مانند صلیبی ایستاد.با یک دست صورت لینک را احاطه میکرد و با دست دیگر دفترچه را گرفته بود و تظاهر به خواندن ان میکرد.چتری زرد لینک روی صورتش ریخته بود و جلوی دیدش را میگرفت.تحمل لینک تمام شد و با پاشنه اش به زیر پای مارک زد و تعادلش را بهم زد.با ازاد شدن صورتش به سمت دفترچه رفت اما مارک جاخالی داد و پای لینک به پایش گیر کرد و به سمت پشتی طبی باراد پنجره پرتاب شد.مارک که دستپاچه شده بود با همان دستی که دفترچه را در دست داشت یقه ی لینک را گرفت و او را عقب کشید.دفترچه از کنار چشم لینک پرت شد و از پنجره به بیرون افتاد.هر دو مات و مبهوت به پنجره نگاه میکردند.لینک یقه اش را باتکانی کوچک ازاد کرد و به سمت پنجره رفت.لبه ی پنجره را گرفبه خواندن ادامه داد. خونوادم تصمیم دارن من رو به یک دیوونه خونه ببرن.داییم به نمایندگی خونواده بهم گفت.اگه من برم چه بلایی سر خواهرم میاد؟اگه از کسی کمک بخواد کسی حرفش رو باور نمیکنه!اون پیرززن چی؟چیکار کنم؟لینک با خود گفت:-چقدر کوتاه!حتمی کشید و ان دو را تماشا می کرد.پشت شیشه همه چیز کمی کدرتر بود.انگار او هم میخواست بازی کند اما جلوی خودش را میگرفت.دیسک نارنجی رنگ توسط مارک پرت شد عینک خلبانی شیشه آبی اما سگ با پرشی زیبا ان را گرفت و لینک شروع بت و از ان دولا شد و پایین را نگاه کرد.مارک هم به پایین نگاه کرد.در ان هوای تاریک چیزی معلوم نبود...هیچ چیز... .-چه خبره؟مکس بخاطر سروصدا سراسیمه به سمت اتاق امده بود.بلوز یقه اسکی قهوه ای رنگی به تن داشت که زمان استراحت ان را میپوشید و کتاب میخواند.قیافه اش گرفته بود و همچنان منتظر جواب بود.مارک که به او نگاه میکرد جواب داد:-متاسفم راستش...من یه چیزی رو پرت کردم پایین...مکس نفس عمیقی کشید.به لینک که هنوز بیرون را جست وجو میکرد نگاه کرد:-شکستنی بود؟لینک با ترس و لرز به پایین نگاه میکرد.انگار چیز عزیزی را داشت از دست میداد.به خود امد و به سمت در رفت:-من باید برم پایین.مکس در حالی که خود را از در کنار میکشید گفت:-الان که نمیتونی قالب میوه pop chef پیداش کنی!هی لینک!و مارک به دنبال لینک بیرون رفت. مکس دزدکی از پنجره سرک دی وارد خانه شد و بدن مکس را لرزاند.به اسمان نگاهی انداخت.هوا داشت تاریک می شد و به رنگ ابی پر رنگ در امده بود.ابر های سفید در این هوا خود را بهتر نمایان میکردند.مکس رویش را به سمت مارک و لینک برگرداند و ان ها را صدا کرد:-دیگه بسه.هردوتاتون عرق کردین.غذا هم اماده شده!بیاین تو.مارک به سمت صدا برگشت و گفت:-باشه!الان میایم.لینک هم در حالی که نفس نفس میزد سرتکان داد و پشت سر مارک به سمت در رفت.مارک پرسید:-مکس اشپزی میکنه؟لینک پوزخندی میزند:-نه...فقط بلده با ماکروفر کار کنه!***شام تمام شد و سفره با کمک همه ی انها جمع شد.در هنگام شام بی میلی و سکوتی بر لینک حکمفرما بود.او در بند کفش نئون افکاری جدید سیر میکرد.به فکر دفترچه بود.در دفترچه درمورد یک انگشتر نقره ای نوشته شده بود.بعد به عکس فکر کرد.چهره ی محزون ان پسر... .وقتی شام تمام شد خودش را از ان افکار دور کرد و به حیاط رفت تا کمی پیش باگزی باشد اما منصرف شد و به سمت پله ها رفت.مکس و مارک داشتند شترنج بازی می کردند.لینک وقتی داخل شد به ان دو نگاهی انداخت و نیش خندی زد.یاد پیرمرد های پارک داخل افتاد.همچنین صورت درهم کشیده ی مارک که نشان میداد دارد می بازد.از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد.از تلسکوپ نگاهی به دره ها انداخت.یعنی در ان دره بطری های شیشه ای پنهان شده بودند؟تلسکوپ را پایین تر اورد و ساختمان های بلندی که در اسمان سورمه ای مشکی به نظر میرسیدند و مکعب های زردی که پنچره ساعت دیواری طرح دلسا های خانه هایی بودند که چراغشان روشن بود را نگاه کرد.از دید زدن شهر دست کشید و خودش را روی تخت انداخت و دستانش را زیر سرش برد.دلش میخواست ادامه ی دفترچه را به خندیدن کرد.مارک چیزی زیر لب گفت و به دنبال ان سگ تندرو دوید. ساعت دیواری طرح کیان بعد از اینکه مارک موفق به گرفتن دیسک شد خودش را صاف کرد و اب دهانش را درحالی که نفس نفس میزد قورت داد.بعد دیسک را با تمام قدرتش پرت کرد.اما دیسک با ضربه ای شدید به دماغ لینک خورد و او در حالی که دماغش را گرفته بود روی زمین افتاد و فریاد خفه ای زد.مکس لحظه ای نگران شد اما بعد از اینکه دید او با انرژی تمام دیسک را در دست گرفت و بلند شد خیالش راحت شد.مارک هم نفس عمیقی کشید و بازی ادامه پیدا کرد.مکس که همچنان داشت ان ها را تماشا میکرد از کنار ساعت دیواری طرح بلور پنجره ی اشپزخانه به سمت اتاق نشیمن حرکت کرد.صدای زنگ فر بلند شد.مکس در حالی که پشتش به اشپزخانه بود گردنش را چرخاند و به فر نگاه کرد.فر خاموش شده بود و غذا حاضر.پس به سمت در خروجی رفت.در را باز کرد و باد سرانگردان حتی نمیذارن فکر کنم.از خونه بی خبرم...نمیتونم خیلی بنویسم...لینک کوتاهی نوشته و بد خطی اش را تاثیر قرص های روانگردان دانست.صفحه ی بعد با همان دست خط خوب و خودکار رواننویس قدیمی نوشته شده بود.ص45:داییم من رو با ساعت دیواری طرح آیسان یه وکالت نامه از بیمارستان بیرون اورد.میگفت فهمیده که من حقیقت رو میگم.بعد از پنج روز بالاخره بیرون اومدم.ولی وقتی رسیدم خونه تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده.مادرم در رو روی خودش قفل کرده بود.وقتی در رو باز کردم فهمیدم خودکشی کرده.بازم ساعت دیواری طرح ارمغان همه من رو مقصر دونستند.شاید حق دارند.خواهرم بعد از مدت ها حرف زد.اون با من حرف زد!بهم گفت چی دیده.میگفت بازوش رو سوزونده.اگر یه روح معمولی بود پس چجوری بازوش رو سوزونده بود!؟باید اون رو نجات بدم.اول باید اون پیرزن رو دست به سر کنم.رفتارهاش...رفتارهاش دارن وحشیانه میشن!اون خاطرات خوبی که از بچگی ازش داشتم هم داره از بین میره.این رو خوب میدونم که کاری برای نمیتونم انجام بدم.گاهی اوقات بدنم عین روح میشه!گاهی اوقات نمیتونم خودم رو توی اینه ببینم.اما هنوز خیلی ها زندن!لینک با لحن تمسخر امیزی گفت:-اره قهرمان.تو میتونی!ناگهان در باز شد و مارک با صورتی اخمو پایین پای لینک مینشیند.لینک نگاهی به او می اندازد و میگوید:-تو دیگه چته؟مارک قیافه ی جدی گرفت و به او رو کرد:-فکر میکردی بابات شترنجش اینقدر خوب باشه که منو ببره؟لینک در حالی که به مارک خیره شده بود اخم هایش را درهم کشید و با دهان بسته اهی کشید:-بابام شترنجش خوب بود...اما اگه منظورت مکسه بهتره بگم اون کارش خوب نیست.تو خیلی احمقی...-چی؟من؟من شترنجم خیلی...اون چیه؟و دفترچه را از دست

sms jadid

  • محمد حسینی